نداشته هایم را شمردم
دیدم چقدر فکرت مشغول است ...
شاید من اگر نباشم
فکر یک نداشته
راحت تر است . . .
پیر شدن اتفاق وحشتناکی است . اینکه بایستی و اطرافت را نگاه کنی و ببینی که همه ی آدم ها از تو جوان ترند . گناهشان کمتر است و بارشان سبک تر ، ترسناک است . این را وقتی فهمیدم که در همین سن و سال جوانی ، یک سال بزرگتر شدم . یکدفعه چشم هایم را باز کردم و دیدم چقدر همه جوانند . چقدر از من گذشته است . . . چقدر از جوانی من گذشته است .
پیر شدن اتفاق وحشتناکی است . خصوصا اگر در جوانی تمام دلخوشی ات این بوده باشد که : " حالا که جوانم " ... همین و بس . .
95/02/19
خیال میکنم از این کویر بی خبری ...
شبیه ابر بهار از خیال میگذری
نه حرفی از تو شنیدم نه چهره ای دیدم
چه خوب میشنوی و چه خوب مینگری
گرفته ای همه ی خلق را به زیر پرت
چه آشیانه ی امنی! چه خوب بال و پری!
زمین بدون تو شایسته ی سکونت نیست
بیا که خو نکند قاصدک به دربه دری
من و کبوتر و گنجشک و ماه منتظریم
بیایی و همه را سمت آسمان ببری
گذشته بر دل ما لحظه های دوری تو ...
هزار هجری شمسی و هجری قمری
عبور کن شبی از خواب خاک ها بگذار ...
بماند از قدمت روی چشم ها اثری
تو که پرنده ترین بال آسمان هایی ...
خدا کند نفسی هم به این قفس بپری ...
ر_ابوترابی
سیب زمینی :
یکی از سیفی جات است که همواره در،تاریخ سیاست ایران نقش اساسی ایفا کرده است
کلاغ :
متحجر _ بی سواد _ بی شناسنامه _ تندرو _ آنکس که باید به جهنم برود .
در قدیم: نوعی پرنده
ما بیشماریم :
نماد قلّت
بیشمار : انکس که شمار ندارد!
ما خیلی بی شماریم : دریغ از یک نفر !
ما خیلی خیلی بیشماریم : حالا چ خاکی به سرمان کنیم ؟
100روز:
به هرچهارسال قطعی ریاست جمهوری و امید به چهار سال بعد ، اصطلاحا 100روز میگویند.
خاطره :
اسم خاص مونث _ آنچه که اتفاق می افتد و در خاطر می ماند
خاطره در سیاست :
آنچه که اتفاق نمی افتد و در خاطر میماند!
حاج اقا خاطره : اسم خاص مذکر
سبز
نوعی رنگ_ فتنه
سبزی : ریحون، تره ،تربچه _ آنکس که حامی فتنه است
سبزی ها : خورشتی, آشی ، پلویی _ حامیان فتنه
ر _ابوترابی
سلا م :)
باز هم نقاشی :) - دیجیتال - کلاژ
نشر بدون منبع ممنوع
درد است ... بین ثانیه ها زوزه میکشد
مرگ است ... دور بستر من پرسه میزند
بغض است ... بین حنجره ام ناله میکند
اشک است ... روی گونه ی من بوسه میزند
خواب است چشم خیس مرا باز میکند
آه است ... شعله می کشد و تاب میخورد
سوز است ... استخوان مرا تیرمیزند
غم از کنار چشم ترم آب میخورد
هوهوی باد ساز مرا کوک میکند
گرد و غبار دور سرم چرخ میزند
پرده ، کتاب ، میز،قلم، صندلی ،زمین
دارد تمام دور و برم چرخ میزند...
ماه است... بین پنجره ها راه میرود
شعر است ...ذره ذره مرا آب میکند
بیدار مانده ام که نَمیرم ! نمیشود
گهواره های مرگ مرا خواب میکند
ر. الف!
اکولین + فوتوشاپ
طرح اصلی روی کاغذ گراف
باران میبارید . خیابان خلوت بود . من بودم و دوستم . او آب پرتقال سرد میخورد . من شیر کاکائوی داغ . او گرمش بود . من سردم . حرف میزدیم . راه میرفتیم . یک جایی دیگر دلمان خواست بنشینیم . روی یک پله روی به روی مغازه ی بسته نشستیم . او گرمش بود . من سردم . طبیعیست . آدم ها متفاوتند . حتی اگر باران ،باران بهار باشد . او از نخواستن ها یش میگفت . من از خواستن ها . او از شلوغی خسته بود . من از تنهایی . طبیعیست . آدم ها متفاوتند . حتی دوست های چند ساله .
خدایشان اما یکیست ...
خدا و قضاوت هایش ..
خدا و مهربانی هایش...
خدا و خداییش ...
خدا و خداییش را دوست دارم .
فقط دلم خواست این هارا بنویسم .
همین
Design By : Pichak |