جایی که می روم خوب است
جایی که میروم ... آیینه کاری است
یک عالمه آیینه ی کوچک و بزرگ
که تو در همه ی آن ها منعکس میشوی
آیینه هایش هی تورا در هم تقسیم میکنند
هی تورا تکثیر میکنند
هی تورا دست به دست میبرند . . .میبرند تا چند شبکه ی طلایی و نقره ای
دستانت را به پنجره هایش گره میزنند
و به دام می افتی
به دام صیادی که ضامن تمام آهو هاست . . .
به دام می افتی و از همان پنجره
پر پروازت را باز میکنی و . . . .
جایی که میروم خوب است
جایی که میروم صحن هایش سنگ سفید سرد دارد . . .
سنگی که وقتی به رویش سجده میکنی تب ِ بی قراریت را میبرد . . .
جایی که میروم دیوار دارد . . .
ملیحه سادات میگفت وقتی به آدم ها نمیتوانی تکیه بزنی
اینجا حتی به دیوار هایش هم میتوان تکیه زد . . .
جایی که میروم آب دارد . . آب سرد خنک
آبی که یک قطره اش شعله ی تشنگی را در عمق وجودت گلستان میکند . . .
جایی که میروم
میهمانی است
و صاحبخانه ای دارد
که همه کـــــــــــــــــــریم صدایش میزنند . . .
او آنچنان میزبانی است .. که انگار تنها میهمانش منم . . .
جایی که میروم خوب است . جایتان خالی ...
-----------------------------------
پ.ن:
قرار است در ماه میهمانی خدا میهمان سفره ی کرم ِ امام هشتم (علیه السلام ) باشم
طلب حلالیت و التماس دعا
تق تق تق تق
دوست دارم صدای این قاشق کوچک چای خوری را
وقتی مدام چای نباتم را هم میزنم و سکوت بین دو استکان را میشکنم
گاهی دیوانه های این آسایشگاه از من و این صدا کلافه میشوند
یا قاشقم را پرت میکنند یا چای تو را میریزند یا . . .
الان اما بی سر و صدا آمده ایم روی پشت بام
اینجا کسی نیست
قوری ِ سفید گل سرخی را هم آورده ام
که اگر باز دلت چای خواست از کنار من تکان نخوری
همیشه تو چای را می آوردی
-تق ..تق ... تق .. تق ...-
یادت هست ؟
چای که دم میکشید دوتا شکوفه ی یاس را می انداختی در قوری و . . .
اولین بار که این کار را کردی مبهوت فقط نگاه میکردم
کمی از چای را داخل استکان . . .
- همین استکان-
ریختی و به صورتم نزدیک کردی
نفس کشیدم
هنوز از عطرش مست مستم . . .
. . .
تق تق تق تق تق ...
الان اما یاس ندارم . . .
راستش از وقتی رفتی . . .دیگر این گلدان یاس . . . گل نداد
خوابیده انگار
. . .
تق..تق...تق..تق...
چایت سرد نشود . . .برایت هم بزنم ؟
. . .ساکتی . . .
شاید جایت در این قاب تنگ است
. . .
من میدانم .جای تو در قبر هم تنگ است
جای تو در خانه هم تنگ بود . . .مدام لب پنجره بودی . . .
اصلا خوردن این چای یاس را هم زیر آسمان دوست داشتی . . .
جای تو در دنیا هم تنگ بود . . .
تق تق تق تـــ َ . . .
بس است
چای من دیگر شیرین نمیشود
چای تو هنوز تلخ مانده . . .
اصلا از وقتی رفته ای
هر بار برایت چای میریزم تلخ میماند . . .
مثل کام ِ من
لیلا
. . .
چایت سرد شد
دلت یاس میخواهد ؟!
یک خستگی
یک خستگی ممتد
ممتد یعنی دنباله دار
یعنی هر قدمی که برداری دو قدم قبل و دو قدم بعد از تو
یک خستگی ، مدام کــــش بیایدو دست و پا گیرت شود
ممتد یعنی ادامه داشتنی که نمیدانی کی قرار است تمام شود
یک خستگی ِ ممتد
. . .
آدم های اطرافم این روز ها . . . خیلی شبیه من شده اند
یک جوری خسته شده اند که هیچ جوری خستگی شان در نمی رود
دیروز کسی گفت : دعا کن خدا مرا ببرد
کسی هم میپرسید : آرزوی مرگ ، گناه است ؟
یادم است
همین روز ها بود که یک نفر سر به دیوار گذاشته بود و میگفت :
کاش تمام شود .
من اما خیلی وقت است ساکتم
ذائقه ام تلخ است از قهوه هایی که نوشیدم و خستگی ام را تکان هم ندادند
فقط مدام
تلخ روی تلخ
ته نشین شدند . . .
شاید همه چیز زیر سر واژه هاست
زیر سر همین زنده . . . زیر سر همین مُرده
وقتی خیلی خیلی خسته شوی . . .دلت کم کم میمیرد
وقتی دل مرده باشی ، - زنده - گی نمیکنی
-مرده- گی میکنی
وقتی مُردگی کنی . . .دوست داری واقعا بمیری . . .
چون فکر میکنی قبر ، آرامشی برای مرده هاست
اما اشتباهمان اینجاست
آدم را وقتی در قبر میخوابانند
تازه میرود که خستگی در کند
تازه میرود که زندگی کند . . .
آدم هرچه دل زنده تر بمیرد . . . آن طرف راحت تر زندگی میکند
بیشتر خستگی اش در میرود
آدم ها باید . . . زنده بمیرند . . .
وگرنه آدم ِ مرده
خستگی اش ... زیر خروار خاک های قبر . . . هزار برابر میشود . . .
و این خستگی ممتد تا آخر آن دنیا . . . مدام دست و پاگیرش میشود
. . .
من اما ساکتم
خسته از امتداد خستگی ها
مدام زیر لب تکرار میکنم
گاهی باید به دل . . . تنفس مصنوعی داد
هوا ابریه
ایستادم پشت پنجره ی اتاق
شاید اگه این توری رو به پنجره نزده بودن الان پنجره رو باز میکردم
و بعدم که بارون میگرفت دستامو زیر بارون میگرفتم و . . .
مثل اون روزای بارونی که دونه دونه فرشته های کف دستتو میشمردی و میگفتی:
هر دونه ی بارون یه فرشته است
دستاتو میاوردی جلو و میگفتی ...
به من میگفتی بو کن . . . نفس بکش
بذار ریه هات پر از فرشته شه
منم نفس میکشیدم
دونه های بارونو . . .
فرشته ها رو . . .
دستای تورو . . .
. . .
پنجره یه توری سفید داره که نمیذاره سنجاقکا بیان تو اتاق و تق تق به شیشه بخورن
چند بار پاره اش کردم
اما بازم یکی دیگه زدن
میگن حشره میاد تو
میاد تو و اذیتم میکنه
مثل وقتی خودشون میان تو . . .
. . .
بارون نیست
هوا ابریه
یه نگاه به حیاط آسایشگاه میندازم . .
سیاوش یه چتر بزرگ رو سرش گرفته و دور حیاط میچرخه
شاید از ترس اینکه اون عینک ته استکانیش زیر قطره های بارون خیس شه
. . .
بارون نمیاد
هوا ابریه
...
از هوای ابری بدت میومد
هی کلافه میومدی تو اتاق و میرفتی تو ایوون
باز بر میگشتی تو اتاق و ...
وقتی نگاه خیره مو دیدی با همون صدای پر از بی حوصلگیت گفتی :
هوای ابری کلافه م میکنه
یه سکوت به پهنای آسمون
خسته کننده است
کاش یا بباره یا آفتاب شه . . .
اون روز صبح تا عصر هوا ابری بود
هوس کرده بودم سربه سرت بذارم
جذبه ی مردونه مو نشونت بدم و با اخم ازت یه چیزی بخوام
با کلی تمیرین چروک انداختم رو پیشونی و اومدم تو آشپزخونه
دستمو محکم زدم رو میزو گفتم :
پس کو این چایی زن ؟!
با صدای دستم نگاهت از پنجره کنده شد و . . .
نخندیدی
نگاهم کردی
خنده از لبم رفت
. . .
آروم زیر لب گفتم :
من هوای ابری رو دوست ندارم
کاش یا آفتاب کنه. . .یا بباره
اونوقت آروم باریدی
مثل همیشه بی صدا
مثل ِ همیشه ی خودت . . .مثل ِ همیشه ی من
. . .
بارون نمیاد
هوا ابریه
یه سکوت به پهنای آسمون
یه سکوت . . .به پهنای قبر کوچیک ِ تو
یه سکوت . . .به پهنای اتاق من
هوا ابریه
نمیباره
نه من
نه تو
نه آسمون
. . .
لیلا . . .
سفرنامه ی تصویری شمال
جاده ی دیزین - چالوس
و طبیعت سبز استان مازندران
امیدوارم از تصاویر لذت ببرید
*برای تماشا در سایز اصلی روی تصویر کلیک کنید *
رد پای باران . . .
از زندگی چه خبر ؟
کلی روش کار کردم بگه سییییییییب .... !
آوای خوش طبیعت . . .
خوش به حال ِ تو . . . خوش به حال ِ برگ . . .
آخییییش ... تمشک خونم کم شده بود !
دریای بی اعصاب...!
جهت سیر ِ صعودی غاز ها !
چای ِ دِبش کنار دریا . . .هنر نمایی ِ ما
جاده ی بهشت
دشت ِ گل
میهمانسرای طبیعت
از هرچه که از تو فاصله دارد
از هرچه که از تو فاصله میگیرد
متنفرم
. . .
چاره ای ندارم
و
لحظه لحظه
از خودم
متنفر تر میشوم
. . .
من عاشق این خود در گیری هاهستم
عاشق این تناقضها
بهانه ی منطقی ِ من . . .
یک من باشم و یک شما . . .
یک من باشم و یک شما و دنیا نباشد . . .
اصلا
مگر میشود شما باشید و دنیا نباشد ؟
یک من باشم و یک شما
یک من باشم و یک شما و من هیچ نداشته باشم .
نه
مگر میشود شما باشید و من هیچ نداشته باشم ؟
یک من باشم و یک شما
همین بس است
برای اینکه
من همه ی (یک) های دنیارا داشته باشم . . .
آقای جوان ِ من . .
من یاد گرفته ام که
باید کمی شبیه شما در جوانی _آقا_شد
باید شبیه شما مطیع ولایت شد
بایددر راه اطاعت . . .شبیه شما . . .گاهی . . .خیلی تشنه شد . . .
باید شبیه شما گاهی به مولا گفت : تشنه ا م . . .استعانت طلبید . ..
. . .
راستی شما هم این ها را از یک آقای جوان آموختید . . . نه ؟
شنیده ام جانتان به جان ابالفضل(ع)بسته بوده . . .
من یاد گرفته ام . . .
باید کمی شبیه شما غُرید . . .
جنگید . . .
باید کمی شبیه شما در خون تپید . . .
باید شبیه شما آیینه شد
باید شکست
بای زمین و زمان را آیینه کاری کرد . . .
من یاد گرفته ام
شور ِ جوانی
یعنی
صوت ِ اذان ِ دلربای هاشمی
من آموخته ام
جوانی کردن
یعنی
اسماعیل شدن . . .
من فهمیدم
غرور ِ جوانی
یعنی
نگذاری تا هستی
صدای هل من ناصر ولی . . . به آسمان برسد
من فهمیدم
احساس ِ جوانی
یعنی
یک روز پسری به پدری بگوید :بی طاقتم . . .آبی هست ؟
و پدری . . . در دهان جوانش . . لعل بگذارد . . .
آقای جوان ِ من . . .
من فهمیده ام
تا یک من باشم و یک شما . . .
همه چیز هست . . .
میشود کمکم کنید . . .
یک من باشم و . . .یک شما . . .؟!
------------------------------
عیدتون خیلی مبارک... خیلی
شنیده ام دلت گرفته
شنیده ام سینه ات تنگ شده
شنیده ام متلاطمی . ..
به نفس نفس افتاده ای . .
مثل یک ماهی بیرون از آب . . .
آخر میدانی ؟!
دنیا گاهی
میشود مثل تنگ ماهی ها . . .
کوچک و گرد
هرطور حرکت کنی به مانع میرسی
تند یا کند
به هر طرف بروی آخر خودت هستی و جای پای خودت
خودت میمانی و خودت . . .
یک وقت دیگر از حرکت خسته میشوی
مینشینی پشت این دیوار شیشه ای و مدام راه های خلاصی ات را مرور میکنی
راه های نشدنی
آرزوهای دست نیافتنی
بعضی ماهی ها اما مثل تو نیستند
عادت میکنند به این دایره ی تکرار
نهایت شادیشان گرفتن غذا و نهایت غمشان گرسنگی
فکرشان به دریا نمیرسد
اما تو
بسکه سرت را به این موانع کوبیدی . . .
انگار ... کمی . . .سرشکسته ای . . .
من اما . . .
معتقدم
تُنگ ها
سقف ندارند . . .
همیشه میتوان تصور کرد دستی از آن بالا بیاید
تورا در مشتش بگیردو ببرد
و تو بیرون از آب
نفس نفس بزنی
تا در عمق زلال دریا رها شوی . . .
رها ی رها . . .
بیرون از این دایره ی نحس تکرار
. . .
راستی . . .
شاید الان که بی طاقت نفس نفس میزنی . . .
در مشت خدا باشی . . .!
شاید . . .
-----------------------------
پ.ن: ان مع العسر یسری
پ.ن: وعده ی خدا تخلف ناپذیر است . . .
نمیدانم از رود خانه آمده یا از دریا
رییس آسایشگاه میگفت همین آب ِ لوله کشی خوب است . . .
اما من میگفتم اگر ماهی دریا باشد باید یک عالمه نمک در تنگش بریزم . . .
وقتی می آید روی آب انگار میخواهد چیزی بگوید . . .هی لب های کوچکش را به هم میزند . . .
تند تند
تو زبان ماهی ها را خوب میفهمیدی . . .
خودم میدیدم که گاهی لب حوض مینشینی و با ماهی ها حرف میزنی
به خاطر همین یکبار که مرا آوردند سر قبرت
همراه خودم آوردمش
با دستم گرفتم و گذاشتمش روی قبرت
بین محبوبه ها
تندتند لب هایش را به هم میزد و بالا و پایین میپرید
من . . .من ترسیده بودم
انگار صدایت را از زیر خاک ها میشنید
بالا و پایین میپرید که بیاید پیشت . . .
من فهمیدم که صدایت را شنیده ...
خواستم .. خواستم بکشمت بیرون ... من فهمیدم تو زنده ای ...
من از اول هم میدانستم زنده ای . .
تو خودت میگفتی ماهی های حوض را که یبینی دلت زنده میشود . . نفست تازه . . .
من مطمئن بودم تو زنده ای .. فریاد زدم ..لیلا ... لیلا ی من ..
تند تند خاک قبرت را کنار زدم . . .
آنقدر که ریشه ی محبوبه هارا دیدم ...
تند تند خاک قبرت را کندم ... اما ...
اما این دیوانه ها ...
دستم را سفت گرفتند..
هرچقدر فریاد زدم رهایم نکردند . . .
خیلی تقلا کردم . . .
آخر بازویم کمی سوخت و . . . روی خاک قبرت به خواب رفتم . . .
ماهی هم خسته شد
روی خاک ها خوابید
دو ساعتی میشود که مرا بر گردانده اند . . .
دلم شور میزند . . . ریشه ی محبوبه های قبرت زیر خاک نیست. . .
اگر خشک شوند . . .
هیچ کس غیر من نمیداند تو وقتی گریه میکنی .. فقط عطر محبوبه آرامت میکند . .
لیلا
یادت هست اگر محبوبه ی خانه مان . . .کمی بی حال میشد چقدر بی تاب میشدی ؟!
هه..ههه
تو...
تو مدام دور من میگشتی که کاری بکنم و . . .
من هم فقط نگاهت میکردم و . .
آخر هم اخم ِ تلخ و شیرینی میکردی و قند در دل من آب میشد . . .
تمام مدت نگاهت میکردم تا به اخمت برسم . . .
لیلا . . .
فقط کمی اخم کن . . .
من ..
من زود می آیم و ریشه ی محبوبه را میکنم زیر خاک . . .
قول میدهم خشک نشود . . .
قول میدهم همینطور که بی تابی و میخواهی که برای گلت کار ی بکنم
فقط
فقط کمی اخمت را تماشا کنم و بعد زود برایش آب بیاورم .
کود.
کود بیاورم
آقتاب بیاورم ..
تو...
تو..بخندی..
مثل همان روز ها . . .
من . بمیرم و زنده شوم . . .
قول میدهم ...
فقط کمی . . .
لیلا ...
خوابم می آید . . . مثل تو . ..مثل ماهی . . .
تو درسامون یه کتابی داریم به اسم تاریخ حدیث
من که اهل خوندن نیسّم
اما برای امتحان نشستم به خوندن . . .
در مورد خیلی چیزا نوشته بود
یه جا نوشته بود به خاطر اختناق تقیه واجب بود . . .
یکی از یارای امام صادق (ع) آقا رو که میدید روشو بر میگردوند و میرفت
یه روز تو یه مجلس به آقا گفت :
من وقتی تو کوچه باتون مواجه میشم رومو بر میگردونمو میرم که براتون درد سر نشه
آقا گفتن خدا خیرت بده . .
خیلی دلم سوخت . . .
یه جا نوشته بود غربت امام هادی(ع) از همه بیشتر بود . . تو این دوره بیشترین حرمت شکنی رو کردن . . .
چندین بار بی اجازه وارد منزلشون شدن و . . .
کنار کتابم حاشیه زدم . . . هنوزم آقا غریبه ... غریب ترین ...
یه قسمتی از کتاب در مورد ارتباط شیعیان با ائمه بود
نوشته بود شیعیان سوالاشونو مکتوب میکردند و میفرستادند و ائمه بشون جواب میدادند . . .
اینقد دلم خواست. . .
نوشته بود ائمه اگه به هدایت کسی کمترین امیدی داشتند باش حرف میزدند و میاوردنش تو خط خودشون . . .
اینقد دلم خواست . . .
نوشته بود تو غیبت صغری نواب عام سوالای مردمو از امام زمان (عج) میپرسیدن و . . .
خیلی جای آقا تو کتاب تاریخ حدیثم خالی بود . . .
آخه بعد از غیبت صغری همه چی شد فقها و علما
همه چی شد شک
همه چی شد اجتهاد
همه چی شد احتیاط
همه چی شد استنباط
بعد غیبت صغری دیگه مکاتبه ای نشد
دیگه نه نامه ای . . .نه پیغامی . . .
بعد غیبت صغری نه کسی تونست دردشو ... مشکلشو ... سوالشو بنویسه و بده به دست آقا
نه اینکه آقا جوابی بدن و . . .
بعد ِ غیبت صغری . . . موضوع درس شد دل گرفته ی من و جای خالی آقام
یتیمی من و نبودن آقام
بعد ِ غیبت صغری یه غیبت کبری اومد . . . که به اندازه ی لحظه لحظه اش عقده تو گلوم مونده... گرد یه عمر یتیمی به دلم نشسته
دلم میخواد تمام صفحات مربوط به حکومت اموی و عباسیو پاره کنم
دلم میخواد هرچی لفظ زندان و تقیه و مجالس علمی خصوصیه از تو کتاب خط بزنم
دوست دارم غیبت صغری رو از فهرست پاک کنم
غیبت کبری رو حذف کنم
یا اینکه بعد از همه ی اینا یه تیتر اضافه کنم :
وضعیت شیعیان بعد از ظهور منجی
دوس دارم
همه ی صفحه ها بشه یه پیامبر(ص)
با چهارده معصوم(ع)
که روی تمام کوه های عالم فریاد میزنن : قولوا لا اله الا الله تفلحوا
آقا
جاتون تو کتاب تاریخ حدیثم خیلی خالی بود
سطر به سطر دلتنگ تر شدم
خودتون شاهد بودید
امتحان ِبدی دادم ... بد !
Design By : Pichak |