سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مانند بارگاه تو پیدا نمیشود

جایی شبیه خانه ی بابا نمیشود . . .


من داشتم تمام میکردم 

که خودت مرا کشاندی نجف

 آمدم

کنار ایوان طلایت

کوله بار خستگی هایم را گذاشتم روی زمین

دست هایم را جلوی صورتم گرفتم

گفتم :

سلام بابا

دل یتیمت شکسته

پیشانی گذاشتم روی همان زمین

مثل اینکه در آغوشم گرفته ای

سر به دیوار ضریحت گذاشتم

مثل اینکه سر به شانه ات دارم

وبی اذن دخول

و بی زیارتنامه

و بی تعارف

فقط زار زدم خسته ام...

-----------------------------------

بابا ی یتیم ها . . . کجایی؟ . . .

باز

دل یتیمت شکسته

کسی سراغ بگیرد شکسته های مرا

کسی شبیه تو آقا


خاطره شده درپنج شنبه 91/6/9ساعت 4:4 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

آدم ها

 یک وقت هایی

دوست دارند از یک جایی که مبدا نیست

به یک جایی که مقصد نیست

قدم بردارند


قدم بگذارند

قدم بردارند

قدم بگذارند 

قدم قدم قدم

یک وقت هایی دوست دارند تمام پیاده روهای شهر را

موزاییک موزاییک حفظ کنند

خیابان های شهر را

گام به گام

مرور کنند

پشت چراغ های قرمز بایستند

پشت چراغ های سبز بنشینند

و خیره به یک ثانیه شمار دیجیتالی

با شمارش های معکوس  انس بگیرند

آغاز شوند .. تمام شوند .. آغاز شوند .. تمام شوند ... آغــ.

از قانون خط کشی های عبور تجاوز کنند

عرض خیابان را بی خیال قدم بزنند

اعتراض بشنوند

روی لبه ی نازک  جدول ها تلو تلو بخورند

پا پیش پا بگذارند

یک قدم عقب بروند

بی تعادل شوند

ارتفاع پست ِ کنارشان را به مسخره بگیرند و

. . .

دوست دارند زیر لب آواز بخوانند

و با انگشت بالا و پایین نت ها را روی دانه های اکسیژن ترسیم کنند

بعد انگشتشان را در دهان مز مزه کنند و بگویند:

مممممم

چه دود خوش طعمی!

آدم ها ...

آدم ها گاهی دوست دارند

بی مبدا 

راه بیفتند

بی مقصد

راه بروند

در یک مسیر ِ مبهم ِشلوغ ِ و پر سر و صدا

ساکت و غریب

گم بشوند

آدم ها

اغلب

وقتی بی وطن اند . . .



خاطره شده درسه شنبه 91/6/7ساعت 10:19 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

معمولا بچه های مذهبی اگه تو یه جمع یه کم از ما بهترون ! بشینن

باید حواسشون باشه که بعد هر موضوع بحثی خیلی آیه و روایت پشت سرهم ردیف نکنن

که طرف از هرچی دینه برگرده

بـــــــــــــــــــلــــــــــــــه

مام رو همین حساب که یکم ادعای حُب دین داریم تو جمع که میشینیم

مواظبیم نظراتمون کادو پیچ شده تحوبل مخاطب بدیم

نه بصورت پارازیت غیر مترقبه

خلاصه اینکه یه بار تو جمع ِ همین رفیقامون که نشسته بودیم

یکی از دوستان گوشیه تریپ کفگیریشو در آورد

سیستم آنرویدشو تجلی بخشید 

ویکم بازی ها و نرم افزار ها و کاربرد ها شو به سمع و نظر مخاطبان رسانید ...

یکی از برنامه هاشو باز کرد و از چهره ی مبارک ما عکس گرفت و بعد عکسمونو تحویلمون داد

ما که پشه میگزیدمون و خون میدیدیم غش و ضعف میکردیم

با دیدن اون صحنه جُف دستامونو گذاشتیم رو چشامون

و با یک اصالت قمی ِ نداشته یا موسی بن جعفری گفتیم

ورو به قبله...

فااااتحه

بعد که ارومتر شدیم یکم دستامونو از جلو چشامونو برداشتیم و دیدیم بعععععله

 چهره  معصوممون داره  با دندان های خونی وچشمان بیرون از حدقه

و صورت جراحت دیده و وجهه ای ابلیس نما

تو صفحه مانیتور گوشی رفیق هر هر هر به ما میخنده ...


هییییچی..

به هر ضرب و زوری بود خودمونو جم کردیمو مجلسی نشستیم و اهم اوهومی کردیم و ..

رفتیم تو فکر که یعنی چی من بگم الان به تو ؟!

اول زورکی خنده ای زدیم و همراه خنده شون شدیم

اما بعدش بحثو بردیم سمت اینکه ریشه ی این بازی ها.. برنامه ها .. کارتون ها چیه؟

هدف ساختشون و ترویجشون بین ما جوونای شیعه و مسلمون...

 گفتم رفیق تو اینو میبینی و نمیترسی ؟ گفت نه

گفتم قبلا هم نمیترسیدی ؟ گفت چرامیترسیدم

گفتم بین اون ترس و این نترسیدن  الان یه اتفاق رو قلبت افتاده

اونم قساوته

راستی گزارشات فجایع میانمارو میبینی ؟

یا شیعه کشی های سوریه رو؟

گفت آره

گفتم میدونی وقتی به این تصاویر و برنامه ها و بازی ها و کارتون های خشن چشمت عادت کنه

دیگه خیلی دلت برای کشتار مظلومانه ی هم نوعات به درد نمیاد ..

رفیقمون رف تو فکر...

خوشحال شدم از اینکه خودش بعد با یه مثال لب حرفو به دل هردومون نشوند

گف آره آره

مث آدمی که همیشه بوی خوش رو استشمام کنه

اونوقت در برابر کمترین بوی بدی عکس العمل نشون میده

اما وای به وقتی که یه نفر به استشمام بوی بد عادت کنه . . .

...

اسراییل وارد فرهنگمون شده و داره حسابی بازیمون میده

نحوه ی کشته شدن خودمون رو پلی استیشن بازی میکنیم و کیف میکنیم

به تصاویر شبیه شده ی خودمون به شیطان میخندیم

روز و شب کاریکاتور وحشتناک ترول رو برمیداریم و رو هم اسم میذاریم وریسه میریم

...

حواسمون باشه یه وقت بیدار نشیم و ببینیم

خودمون خودمونو کشتیم و به خودمون خندیدیم

شان بچه شیعه بالاتر از این حرفاس

------------------

پ.ن:

این مطلب در: رافضه

این مطلب در :بچه های قاف


خاطره شده درسه شنبه 91/6/7ساعت 12:20 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

آرزوهای تو سرم نقشای روی بوم شده

آی ادما آی آدما قصه ی من  تموم شده


قصه ی تلخ دل من مثل تموم قصه ها

شروع میشد با یکی بود یکی نبود واژه ها 

من بودم و کسی نبود ..زندگی این رنگی نبود

دل کوچیک و نازکم سرد نبود ..سنگی نبود

کوچیک بودم گم میشدم بین تمام پیچکا

لونه میکردن تو موهام ..گنجیشکا و قاصدکا

یه آسمون بود و خدا خدا بود و دستای من

خدا برام خنده میچید ..میذاشت روی لبای من ...

پروانه ها گیر سر موهای مشکیم میشدن

من بهشون دست میزدم ..پر میزدن جیم میشدن

انگشت کوچیکم میشد لونه  واسه کفشدوزکا

گوشواره هام تاب میخورد رو دستای شاپرکا

آبنباتای قرمزم ... بادوم و نقل و کشمشم

قایم میشد یواشکی شبا به زیر بالشم

گنج های خوشمزه ی من ..کسی بتون دست نزنه

هرچی که زیر بالشه فقط .فقط مال منه

گاهی تو اوج خنده و حال و هوای کودکی

من میشدم مادر یک زندگی عروسکی

تو بغلم فشار میداد دست و پای پوشالیشو

شونه میکردم موهای کاموایی طلاییشو

وقتی رو پام گریه میکرد بوسه به چشماش میزدم

 با مدادم لاک به روی ناخن پاهاش میزدم

لالالا لا عروسکم ستاره توی چشماته

اروم بخواب عزیزکم مامان همیشه همراته

خنده میاد روی لبش وقتی کنارش میشینی

لالالالا آروم بخواب خواب های شیرین ببینی

**

عروسکم مامان قرار بود که کنارت بمونه

اما الان تو گم شدی .. جاتو کسی نمیدونه

تو نیستی و مادرِ تو بزرگ شده خیلی زیاد

اونقد بزرگ که شایدم دیگه تو رو یادش نیاد

الان دیگه مامان تو خنده رو لب هاش نداره

بازی ها واقعی شده .. گاهی میخواد کم بیاره

دیگه نه آبنبات میخواد نه گنج زیر بالشو

یه شونه ی گرم میخواد که روش بذاره سرشو .

شاپرکا قاصدکا از مامانت جدا شدن

گنجشکاآروم خوابیدن .. ساکت و بی صدا شدن

کفشدوزکا دیگه جایی برای موندن ندارن

جیرجیرکا  ترانه ای برای خوندن ندارن

دیگه تموم خاله بازی های ما راستکیه

بازیهامون ترس داره  همه چی هرکی هرکیه ..

پیدا نشو عروسکم ..دوباره بی قرار نشو

اینجا خطر داره گلم...اروم بخواب..بیدار نشو ..

خنده های روی لب مامان تو حروم شده

عروسکم قصه ی ما سر رسیده ..تموم شده ...


 


خاطره شده دریکشنبه 91/6/5ساعت 1:23 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

موجوداتی قوی , محکم ، باهوش ،قدرتمند . . .

نه ظرافت احساس دارند

نه لطافت کلام


وقتی هم بخواهی دلی از آن ها بدست آوری

باید به قدرتشان افتخار کنی

این را در همه ی کتاب های روانشناسی نوشته است

همه ی مرد ها را میگویم

اما بعضی از مرد ها گاهی . . . به قدرت کلامشان ریشه ی باور و اعتقاد میدهند

مثلا قبل از حق و نا حقشان میخوانند:

الرجال قوامون علی النسا ء بما فضل الله بعضهم علی بعض. .  *

ایست:

این متن فمینیستی نیست

اسلامی است

لطفا صحیح بخوانید

حرکت:

الرجال قوامون علی النسا ء بما فضل الله بعضهم علی بعض

مثلا یعنی: مردان بر زنان قوامیت دارند به خاطر برتری هایی که بر زنان دارند..مثلا !

خیلی ها همینگونه میخوانند و تفسیر میکنند و به تاویل میبرند و به ظلم بر میگردانند و ...

اما قلم به نوشتن این مطلب بردم که یک سوال بپرسم

یا ایهاالذین یقرئون هذه الآیه بمیلکم و نفعکم و ...

مالقوام ؟

کسی میگفت رفتم تا ریشه قوام را از زبان و لهجه ی عرب پیدا کنم و طعم حقیقت آیه را بچشم

قوام را از عرب سوال کردم

به من داربست های ضخیم و محکمی را نشان دادند که ساقه ی نازک انگور و گل های ظریف از آن بالا میرفت

علتش را هم دور ماندن از آفات حشرات و خاک و محافظت از گیاه میگفتند

همان کس میگفت

الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقو ا من اموالهم ....

را باید از آخر به اول خواند

یعنی مرد به خاطر انفاقی که در اموالش بر زن میکند

و به خاطر برخی برتری ها

بر زن قوامیت دارد . . .

آیه علت را گفته

تفسیر به رای چرا ...؟!

...

خدا زن ها رادوست دارد .

----

*نساء/34

پ.ن:

*آن کس سرکار خانم حاج حسینی مسئول همایش علمی ((تاثیر زنان در تحولات جهانی ))بود 

که صاحب مقاله ی برترو برگزیده از طرف رهبر معظم انقلاب در رابطه با زنان است.

مرتبط:

تفسیر آیه «الرجال قوامون علی النساء» از زبان مقام معظم رهبری

 



خاطره شده درشنبه 91/6/4ساعت 7:13 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

دیوار دارد

یک عالمه دیوار

باشکوه و بلند


یک عالمه دیوار به ظاهر محکم که دوست داری به آنها تکیه بزنی و

هوووووووم...

نفس عمیق بکشی و زندگی کنی . . .

می آیی

تکیه میزنی و . . .

تمام بلندای دیوار ناگهان روی سرت آوار میشود

و تو میمانی زیر آوارِ تکیه گاه ِ خودت ...

دنیا را میگویم

زمینش سست است

ستون هایش هم

دیوار هایش هم ...

اصلا

آسمانش محکم تر از زمین است

آسمانش آوار شدنی نیست

هفت ستون دارد

به استقامت عرش خدا

به عظمت ملکوت

. . .

خدا انگار تکه هایی از آسمانش را روی زمین دنیا گذاشته

نه دیوارش سست است و نه ستونش شکستنی ...

مثلا همین حرم امام رئوف

مثلا همین دیوار های سنگی صحن انقلاب

مثلا همین ستونهای شبستان

مثلا

. . .

تا در حرمش بودم بی پناهی معنا نداشت . . .

الان اما . . .

دلم به دوبرگه ی میان مفاتیح خوش است

...

لا تخیبنی

و لاتردنی به غیر قضاء حاجتی ...

دلم خوش است ...

-----------------------------------------

همه میرن سفر خسته میشن

من رفتم سفر خستگیهام یادم رفت

حالا برگشتم باز دارم خسته میشم...

خسته از بی سفری ...


خاطره شده درجمعه 91/6/3ساعت 11:57 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

اتاق ساکت است


پنجره

سقف

دیوار

پرده

میز

فنجان
. . .

همه بغض کرده اند

و من
مثل همیشه

مادرانه

دراتاق دور خودم میگردم

و همه را دلداری میدهم

اتاق کم کم آرام میشود . . .

ساکت تر از قبل  ...


خاطره شده درچهارشنبه 91/4/21ساعت 8:56 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

جایی که می روم خوب است

جایی که میروم ... آیینه کاری است


یک عالمه آیینه ی کوچک و بزرگ

که تو در همه ی آن ها منعکس میشوی

آیینه هایش هی تورا در هم تقسیم میکنند

هی تورا تکثیر میکنند

هی تورا دست به دست میبرند . . .میبرند تا چند شبکه ی طلایی و نقره ای

دستانت را به پنجره هایش گره میزنند

و به دام می افتی

به دام صیادی که ضامن تمام آهو هاست . . .

به دام می افتی  و از همان پنجره

پر پروازت  را باز میکنی و . . . .

جایی که میروم خوب است

جایی که میروم صحن هایش سنگ سفید سرد دارد . . .

سنگی که وقتی به رویش سجده میکنی تب ِ بی قراریت را میبرد . . .

جایی که میروم دیوار دارد . . .

ملیحه سادات  میگفت وقتی به آدم ها نمیتوانی تکیه بزنی 

اینجا حتی  به دیوار هایش هم میتوان تکیه زد  . . .

جایی که میروم آب دارد . . آب سرد خنک 

آبی که یک قطره اش شعله ی تشنگی را در عمق وجودت گلستان  میکند . . .

جایی که میروم

میهمانی است

و صاحبخانه ای دارد

که همه کـــــــــــــــــــریم صدایش میزنند . . .

 او آنچنان میزبانی است .. که انگار تنها میهمانش منم . . .

جایی که میروم خوب است . جایتان خالی ...

-----------------------------------

پ.ن:

قرار است در ماه میهمانی خدا میهمان سفره ی کرم ِ امام هشتم (علیه السلام ) باشم

طلب حلالیت و التماس دعا



خاطره شده درچهارشنبه 91/4/21ساعت 3:6 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تق تق تق تق

دوست دارم صدای این قاشق کوچک چای خوری را

وقتی مدام چای نباتم را هم میزنم و سکوت بین دو استکان را میشکنم


گاهی دیوانه های این آسایشگاه از من و این صدا کلافه میشوند

یا قاشقم را پرت میکنند یا چای تو را میریزند یا . . .

الان اما بی سر و صدا آمده ایم روی پشت بام

اینجا کسی نیست

قوری ِ سفید گل سرخی را هم آورده ام

که اگر باز دلت چای خواست از کنار من تکان نخوری

همیشه تو چای را می آوردی 

-تق ..تق ... تق .. تق ...-

یادت هست ؟

چای که دم میکشید دوتا شکوفه ی یاس را می انداختی در قوری و . . .

اولین بار که این کار را کردی مبهوت فقط نگاه میکردم

کمی از چای را داخل استکان . . .

- همین استکان-

ریختی و به صورتم نزدیک کردی

نفس کشیدم

هنوز از عطرش مست مستم . . .

. . .

تق تق تق تق تق ...

الان اما یاس ندارم . . .

راستش از وقتی رفتی . . .دیگر این گلدان یاس . . . گل نداد

خوابیده انگار

. . .

تق..تق...تق..تق...

چایت سرد نشود . . .برایت هم بزنم ؟

 . . .ساکتی . . .

شاید جایت در این قاب تنگ است

. . .

من میدانم .جای تو در قبر هم تنگ است

جای تو در  خانه هم تنگ بود . . .مدام لب پنجره بودی . . .

اصلا خوردن این چای یاس را هم زیر آسمان دوست داشتی . . .

جای تو در دنیا هم تنگ بود . . .

تق تق تق تـــ َ . . .

بس است

چای من دیگر شیرین نمیشود

چای تو هنوز تلخ مانده . . .

اصلا از وقتی رفته ای

هر بار برایت چای میریزم تلخ میماند . . .

مثل کام ِ من

لیلا

. . .

چایت سرد شد

دلت یاس میخواهد ؟!


خاطره شده درچهارشنبه 91/4/21ساعت 12:56 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

یک خستگی

یک خستگی ممتد

ممتد یعنی دنباله دار


یعنی هر قدمی که برداری دو قدم قبل و دو قدم بعد از تو

یک خستگی ، مدام کــــش بیایدو دست و پا گیرت شود

ممتد یعنی ادامه داشتنی که نمیدانی کی قرار است تمام شود

یک خستگی ِ ممتد

. . .

آدم های اطرافم این روز ها . . . خیلی شبیه من شده اند

یک جوری خسته شده اند که هیچ جوری خستگی شان در نمی رود

دیروز کسی گفت :  دعا کن خدا مرا ببرد

کسی هم میپرسید : آرزوی مرگ ، گناه است ؟

یادم است

همین روز ها بود که یک نفر سر به دیوار گذاشته بود و میگفت :

کاش تمام شود .

من اما خیلی وقت است ساکتم 

ذائقه ام تلخ است از قهوه هایی که نوشیدم و خستگی ام را تکان هم ندادند 

فقط مدام

تلخ روی تلخ

ته نشین شدند . . .

شاید همه چیز زیر سر واژه هاست 

زیر سر همین زنده . . . زیر سر همین مُرده

وقتی خیلی خیلی خسته شوی . . .دلت کم کم میمیرد

وقتی دل مرده باشی ، - زنده - گی نمیکنی

-مرده- گی میکنی

وقتی مُردگی کنی . . .دوست داری واقعا بمیری . . .

چون فکر میکنی قبر ، آرامشی برای مرده هاست

اما اشتباهمان اینجاست

آدم را وقتی در قبر میخوابانند

تازه میرود که خستگی در کند

تازه میرود که زندگی کند . . .

آدم هرچه دل زنده تر بمیرد . . . آن طرف راحت تر زندگی میکند

بیشتر خستگی اش در میرود

آدم ها باید . . . زنده بمیرند . . .

وگرنه آدم ِ مرده

خستگی اش ... زیر خروار خاک های قبر . . . هزار برابر میشود . . .

و این خستگی ممتد تا آخر آن دنیا . . . مدام دست و پاگیرش میشود

. . .

من اما ساکتم 

خسته از امتداد خستگی ها 

 مدام زیر لب تکرار میکنم

گاهی باید به دل . . . تنفس مصنوعی داد


خاطره شده دردوشنبه 91/4/19ساعت 9:7 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت