هوای سرد را دوست دارم
وقتی دست هایم زیر آستین پنهان میشوند
وخنده هایم پشت یک شال گردن
و با گام هایی آهسته تر از همیشه
روی خیابانی با حاشیه های زرد و نارنجی راه میروم
و نگاهم را به شیشه ی مغازه هایی میدوزم که شاید بتوان از میان ِ گلستان بهاریشان ، پاییز پیدا کرد _نرگس پیدا کرد_
هوای سرد را دوست دارم
و زورگویی پاییز را
که هیچ کس را به خیابان راه نمیدهد
و این خلوت
و این سکوت
فقط سهم ِ تنهایی من و کلاغ هاست...
من شاید دریک خلوت ِ صبح ِ پاییزی ، تازه عروس ِ این شهرم
که آهسته آهسته
روی این سنگفرش راه میروم
و کلاغ ها
این ساق دوش های سیاه پوش
لی لی لی لی
شاخه میتکانند و بر سرم برگ های زرد و نارنجی میپاشند
و مرا همراهی میکنند
قار قار قار....
یعنی بریزید . بپاشید . نو عروس آمده است .
....
هه
اینجای احساسم را باید بگذارم لای یک پرانتز و بیندازمش درون یک پوشه پر از حرف ناتمام !
( آبان ماه بود که . . . )
بگذریم
.....
هوای سرد را دوست دارم
و باران را
وقتی که میبارد و مرا به زیر آسمان میکشاند و من به استقبال فرشته های باران ، چتر مبندم و دست هایم را تا بالاترین ِ انگشت هایم بالا میگیرم و عشـــــــــــق میکنم با این نم نم ... با این بوسه های آسمانی فرشته ها
که خدای مهربان ِ سجاده ی سبز ، به استجابت دعاهایم برایم فرستاده است ...
هوای سرد را دوست دارم
و تورا
وقتیکه
تار و پود خیالت
گرمم میکند ...
من / پاییز / نرگس / خونه / پاییز / تو / پله / اشک / من / پاییز / خونه / نرگس / مرگ / اشک / داد / من / تو / پاییز / سیاه / زرد / درد / کفش / من / پاییز / زرد / چشم / خونه / سرد / پاییز / نگاه / داد / اشک / لرز / تو / ........................
تمام
میشوم
شبی
...
کسی ، کسی را کشت
بالای جنازه اش نشست
فاتحه خواند
و گفت :
حلالم کن
***
این سکوت ِ همیشگی من ، سکوت همان جنازه است که توان گلایه ندارد
وگرنه ...
و من نمیدانم
تو
در کدامین گهواره
در حوالی ِ خدا
به خواب ناز رفته ای
و کدامین فرشته به جای من
برایت لای لای لای شب را صبح میکند ...
و نمیدانم
خنده هایت
_این سهم ِ شیرین عمر مرا_
هرصبح
به کدام حور بهشتی هدیه میکنی
و نمیدانم
صدای قلب کوچکت
شب ها
در سینه کدام مَلَک ،محشر بپا میکند ...
و نمیدانم تو ...
تویی که شاید هیچ وقت
لطافت دست های کوچکت دلم را نلرزاند
و هیچ گاه سرت
روی سینه ام
مرا از بهشت لبریز نکند ...
تویی که شاید هیچ گاه نعمت ِ بودنت ، سهم ِ فقر ِ من نباشد
...
و من خوب میدانم اگر آرزوی داشتنت را به ناامیدی بسپارم
عمرم کوتاه و کوتاه و کوتاه تر میشود
بهانه ی حیات ..................................
دارد شب میشود و من هنوز بیشتر از نیمی از مشق هایم را ننوشته ام .
باید یک عالمه زرد به بدن ِ حلزونم بزنم و زمین زیر پایش را سبز سبز سبز کنم و آسمانش را هم رنگارنگ ...
ولی من هنوز مشق هایم را ننوشته ام و حتما خانم معلمم فردا به من میگوید : چون تکالیفت را انجام نداده ای ، باید برای جلسه ی بعد از روی یک کفشدوزک ِ تپل ، ده بار بکشی و برایم بیاوری و من ذوق کنم از این جریمه های کودکانه !
بی خیال ِ زبان ِ تخصصی ِ دانشگاه که هنوز بعدِ شش جلسه ، لایش را هم باز نکرده ام !
آدم از دانشگاه یاد میگیرد که اگر بخواهد یک کاراکتر ِ بداخلاق ِ کم اطلاع ِ مدعی ، با چشم های سرد ِ وحشتناک بکشد ، میتواند خوب به چهره ی استاد ِ درس ِ (...) خیره شود و حالات چهره اش را حفظ کند .
یا اگر بخواهد یک پیرمرد ِ چهار شانه ی مهربان ِ خندان که زنگ موبایلش ، یک موسیقی کودکانه است را بکشد ، حتما استاد درس زبان انگلیسی ، سوژه ی خوبی است .
آدم اگر در دانشگاه حلزون هایش را رنگ کند ، کمتر وقتش تلف میشود .به شرطی که روی صندلی های آخر بنشیند . یا روی زمینِ پشت میزهای آخر بنشیند و فقط برای حضوری زدن ، یک نگاه ، خود را به استاد نشان دهد .
من دانشجوی بدی هستم
یک دانشجو که دلش مانتوی صورتی و مقنعه ی تور دار میخواهد .
و کوله پشتی اش را گاهی دوبنده می اندازد !
و از پله ی اول اتوبوس میپرد .
و توی کیفش شکلات و پاستیل دارد .
و حتی شکلات هایش را به دوستانش هم میدهد .(این موضوع خیلی مهمی است )
و دوست دارد در دانشگاه یک زنگ ورزش داشته باشد که بتواند عروسک هایش را یواشکی ببرد و به دانشجوهای دیگر نشان دهد !
بی خیال
من دانشجوی بدی هستم .
و من قورباغه ها و کفشدوزک ها و حلزون ها و ادمک ها و زرافه ها و حتی فیل های پرنده را ، از تمام واحد های درسی دانشگاه بیشتر دوست دارم .
و دوست دارم بیشتر وقتم را به جای قدم زدن در سالن دانشگاه در سالن های یک شیرخوارگاه یا مهد کودک باشم و مدام جیغ بزنم .
مدام یعنی پیوسته و ممتد!
من دانشجوی بدی هستم .
من درس نمیخوانم و فقط درسهایم را پاس میکنم . پاس یعنی شوت . یعنی با پشت پا لگد زدن به یک واحد درسی تا پیش برود .
من فقط کتاب هایم را به خاطر حاشیه هایشان که جای سفید دارند و میشود در آن ها یک عالمه نقاشی کشید دوست دارم .
من بلد نیستم دانشجو شوم و دانشجو شدن را هم دوست ندارم
آدم وقتی دانشجو باشد همش باید درس های سختی بخواند که آدم را شاد نمیکند . تازه هیچ کودکی را حتی یک ذره هم خوشحال نمیکند . و باید با آدم هایی کل کل کند که هی میخواهند به تو فقط از بیست نمره بدهند . در حالیکه بعضی بچه ها نقاشی های مرا حتی از صد تا هم بیشتر دوست دارند. و باید همش لباس های جدی اتوزده ای بپوشد که یک وقت کلاسش پایین نیاید . خال خالی هم نباید باشد . حتی پاپیون هم نباید داشته باشد...
هوممممم...
روزگار سختیست .
میگفت
جسم نیاز به غذا دارد
گرسنه که باشی و دلت غذا بخواهد یعنی سالمی
یعنی باید غذا بخوری
غذای سالم
سم ّ پاسخ ِ مناسبی برای نیاز ِ بدن نیست .
اما اگر بی اشتها شوی میفهمی که مریضی . چون باید گرسنه باشی و نیستی
میروی به دنبال درمان ...
میگفت
روح نیاز به غذا دارد
دلگرفته که باشی و دلت چیزی از معنویت بخواهد یعنی سالمی
یعنی باید نیاز روحت را پاسخ بدهی
پاسخی صحیح از معنویت
سم ّ پاسخ مناسبی برای نیاز روح نیست_موسیقی ، سم است ...
اما اگر میلی به مناجات و دعا نداشته باشی
اگر میلی به خدا نداشته باشی
اگر بی اشتها باشی
باید بفهمی که مریضی . چون باید دلگرفته باشی و نیستی ...
باید بروی به دنبال درمان ...
همین
دلم برایمان گرفته
و برای دعاهای بی جوابمان ...
و برای حرف ها و درد دل های هزار بار گفته ی مان
و برای نا امیدی های غرق امیدمان
و برای اشک هایمان
و برای اضطراب هایمان
و برای گذشته ی تلخ و آینده ی خاکستریمان
...
و برای خودمان
...
و تو چه خوب میفهمی امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . . . . . . .
این متن را نخوانید . یک آدم ِ غیر عادی آن را نوشته است .
امشب با تو قهر کرده ام و حرف نمیزنم . و با تمام دستگیره ها ی اتاق هم قهرم و بهشان دست نمیدهم . با لگد در را باز میکنم و با پشت پا میبندم و با قوری هم قهرم و چای دم نمیکنم و با فرش هم قهرم و نمینشینم و هرچقدر هم عطر محبوبه بیاید نفس نمیکشم و تلفن هم جواب نمیدهم پس زنگ نزن و با آینه هم قهرم پس بگو اینقدر نگاهم نکند و با تلوزیون هم قهرم و خاموش است و کتاب هایم را هم باقهر انداخته ام آن گوشه و با لب تابم هم قهرم و احوالش را نمیپرسم و با موبایلم هم قهر کرده ام .
همه ش هم تقصیر توست که وقتی باتو قهر میکنم رسما از کار و زندگی می افتم .
دیروز در حالیکه خنده خنده برای دوستم توضیح میدادم دنیا دوروز است دست هایم را جلوی صورتم گرفتم و برای دوست تازه از دنیا رفته ام دو دقیقه ، گریه کردم و بعد سعی کردم در حالیکه اشک هایم را پاک میکنم با همان خنده ی قبلی به دوستم بگویم بله ... خلاصه اینکه ...و او مبهوت و عاقل اندر سفیه تماشایم میکرد.
ووقتی دستم لای در سرویس گیر کرد و بعد از چند ثانیه ی طولانی در را باز کردند تنها چیزی که من گفتم این بود که مچکرم ! همه ی اتوبوس به من خندیدند و من لحظه به لحظه دستم را میپاییدم که چقدردارد سیاه میشود و ...
و من...
ولش کن
حوصله ندارم
...
نزدیکترین قبرستان این حوالی ، دل من است . با یک عالمه قاصدک مرده که آرزوهایم در بطنشان سقط شده اند !
و من شاید...
بیا در مورد چیز های خوب حرف بزنیم . در مورد . دفتر نقاشی سفید ی که امروز خریدم و صفحه اش از آن هایی ست که تا آخر باز میشود و کاغذ هایش هم کدر است و من دوست دارم و کلی کیف میکنم که تویش نقاشی بکشم .
...
خوشحال نشدم. یک چیز دیگر بگو.
...
یک چیز دیگر . هه
به نام خدا
موضوع انشاء : هم سایه !
ما در کوچه مان یک عالمه خانه داریم . و چند برابر خانه های توی کوچه مان همسایه داریم . یعنی توی هر خانه ی کوچه مان چند همسایه داریم . مثلا توی پارکینگ خانه ی روبه رویی مان هم یک همسایه جداگانه داریم که خیلی همسایه ی ماست . چون همش زیر سایه ی درخت ِ باغچه ی ما نشسته است .
ما در کوچه مان خیلی همسایه داریم که خیلی هم بچه دارند . یعنی دوسه برابر همسایه هایمان ، بچه همسایه داریم . مادرم میگوید بچه های همسایه های کوچه ی این وری و کوچه ی آن وری هم همش زیر ِ سایه ی خانه ی ما هستند و گل کوچیک بازی میکنند . وقتی هم توپشان می افتد در پشت بام خانه ی ما ، خودشان می آیند و بر میدارند . ما هم اگر بگوییم چرا آمدی میگویند از دیوار آن یکی همسایه بالا رفته اند و آمده انداینجا .
همسایه های ما بعضی هایشان که اینور تر هستند نانوایی دارند که گاهی برای ما نان میگیرند . اما از وقتی فهمیده اند ما چند طبقه هستیم کمتر نان میگیرند . بعضی هایشان هم معتادند . بعضی هایشان هم پلیسند ولی به آن معتاد ها کاری ندارند و خیلی باهم همسایه های خوبی اند . بعضی هایشان هم مغازه دارند . مثل آن سر ِ کوچه ایه و آن یکی سر ِ کوچه ایه . و همه ی همسایه های ما صداهای بلندی دارند .و من بعد از ظهرها و شب ها خوب میفهمم که الان کدام همسایه با آن یکی دعوایش شده یاالان آن یکی سوپری ِ سر کوچه با این همسایه اینطرفی دعوایش شده یا مثلا همین امشب که همسایه هایمان بصورت تیمی و جبهه ای و حزبی دو دسته شدند و گروهی دعوا میکردند . خط مرزشان هم خانه ی ما بود و همان روبه رویی هایمان که تماشاچی بودیم و صدا از هردو طرف ستون های خانه ی ما را میلرزاند . اما ما اصلا نترسیدیم . چون ما خیلی عادت کرده ایم. دعوا هم سر بچه ی این یکی و آن یکی بود . فحش های بدبد هم میدادند که من پنجره را بستم تا یک وقت آبجیمان در اتاقمان ، کوچه بازاری بار نیاید فردا پس فردا بگوید از جوق در آمده !
ما در کوچه ی مان یک باغچه داریم که مال ِ ماست و جلوی خانه ی ماست . ما در باغچه ی مان ریحان و تره کاشت میکنیم و همسایه های مهربانمان آن هارا سر موعد برداشت میکنند . و ما هروقت میرویم برداشت کنیم هیچی نمانده است که ما برداشت کنیم . خاک ِ باغچه هم برای کاشت بعدی شخم زده شده است .
چون ما دیدیم که زحمت ِ همسایه ها زیاد شده است تصمیم گرفتیم به جای ریحان و تره ، کاکتوس بکاریم ولی فردا پس فردایش دیدیم آن کاکتوس ِ پر از تیغ های دهشتناک هم از ریشه در آمده است و ما فهمیدیم چقدر بچه همسایه هایمان گودزیلا هستند . آخر من با خودم فکر کردم که باید بچه ها را مامور نگهبانی از باغچه بکنم و یکبار از ریز ترین تا درشت ترینشان که 5 ساله بود اما خیلی خیلی بزرگ بود را جمع کردم و گفتم که شما مثل مرد عنکبوتی و بقیه جک و جانور های این کارتون ها مامور مراقبت از این پایگاه مهم ِ باغچه ی ما هستید و آن ها خیلی خیلی خوب فهمیدند و من تا وارد اتاق شدم زنگ زدند که : خاله ! خاله ! پسر گامبوه ، شاخه درختو میخواست بشکنه و من گفتم آفرین که خبر دادید . نگذارید بشکنه و اف اف را گذاشتم و دودقیقه بعد : خاله خاله ، اون دختره خاک باغچه رو به هم ریخت
- خاله خاله ، این پسره آشغال ریخت تو باغچه
- خاله گامبوه داره برمیگرده
- خاله من اون یکی رو زدم که دست نزنه به درخت
- خاله یه آقاهه داره از تو کوچه رد میشه
- خاله باد اومد خورد به درخت
- خا..
و من گفتم زهر مار و خاله و تصمیم گرفتم که در مورد گودزیلاها تحقیقات گسترده تری داشته باشم
ما همسایه های خوبی داریم . وقتی تازه به این کوچه آمدیم کوچه ی ما خاکی بود و وقتی باران می آمد همه ی ما پایمان را تا زانو در پاکت میکردیم تا در گل غرق نشویم و هرچه التماس میکردیم همسایه ها برای آسفالت کوچه پول روی هم بگذارند هیچ کس قبول نمیکرد .
ما خیلی پاکت مصرف کردیم تا بزرگ شدیم و الان کوچه ی ما آسفالت خوبی دارد . آنقدر خوب که هرچه ماشین است از کوچه ی ما رد میشود و در کوچه ی ما پارک میکند و به خاطر استفاده از سایه ی درخت و فضای سبز هرچه ماشین است جلوی در خانه ی ما پارک میکند . یعنی قشنگ جلوی در خانه ی ما و یکی هم جلوی باغچه ی مان . و سانت به سانت هم پارک میکنند که یک وقت نشود بینش زنبیلی ، چیزی گذاشت .
ما خیلی همسایه های خوبی داریم . ما همسایه هایمان وقتی گوسفند میکشند خونش را در سرتاسر کوچه و درب خانه ها پخش میکنند تا برکت این قربانی به همّـــه جا برسد و بعدش هم برای بقای این برکت خیلی صبر میکنند و در مصرف آب هم هی صرفه جویی می کنند . بعد ما خودمان که چادر و خانه و زندگیمان غرق برکت شد ،شیلنگ می اندازیم برکت هارا میشوریم میفرستیم به روح عمه همسایه هایمان .
یک وقت هایی هم همسایه هایمان بنایی دارند که دریل و چکش و فرز و این هایشان را همه ش داخل دیوار های ما فرو میکنند ،و ما خیلی همسایه مندانه صبر میکنیم و لبخند میزنیم ،و اصلا هم جیغ نمیزنیم .
بعد سیمان هایشان را هم میریزند در جوی آب تا یک وقت آب ردنشود و همه جا بوی خوش ِ زندگی بگیرد . و ما هی با بیل جوی را باز میکنیم و آن ها هی با بیل جوی را میبندند و ما هی باز میکنیم و آن ها هی میبندند و ... تا اینکه بناییشان تمام شود و ما به خیر و خوشی کوچه را بشوییم .
خلاصه اینکه ما خیلی همسایه های خوبی داریم ...
مثل اینکه دعوایشان تمام شد . من بروم درس بخوانم
این بود انشای من در باره ی اینکه ما چقدر همسایه های خوبی داریم .
Design By : Pichak |