سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینکه در آن شب باران می آمد یا نمی آمد مشخص نیست

اینکه اصلا شب بود یا نه هم دقیقا مشخص نیست 

تنها اطلاعات دقیقی که از این واقعه به دست آمده اینست که بالاخره یک وقتی و یک جایی من به دنیا آمده ام . و تنها سندش هم خودم هستم که الان در دنیا هستم !

در این که چرا حتی یک عکس نوزادی از چهره مبارک اینجانب گرفته نشده و اولین عکس نوزادی من از سن قریب به هشت سالگی است ! اقوال متفاوتی آمده است.

عده ای میگویند چون که من خیلی عزیز دردانه بودم ! و خیلی قربانم میرفتند و حلوا حلوا یم میکردند وقت نشد عکس بگیرند

عده ای هم میگویند قدیم بود ، امکانات نبود !

اما به هر حال با توصیفاتی که به اجبار از زیر زبان این و آن کشیده ایم به نظر می آید من یک همچین چیزی بوده ام :

از زندگینامه و شرایط کودکی ام اگر بخواهید بدانید هیچ کس هیچ چیز یادش نمی آید . علتش را هم مادر این چنین نقل میکند که :

اروم بودی . خودت بزرگ شدی دیگه ! چه میدونم !

خودم هم البته هرچه فکر میکنم جز یک آرامش بسیط گسترده شده در گستره ی زندگی ام هیچ به خاطر نمی آورم !

---جان ِ عمه ت ! --

بگذریم

تولدمن زمانی به وقوع پیوست که تولد پسران در خانواده بالا گرفته بود و همه فامیل هی دلشان یک دختر میخواست

بنابر این بعد از تولدم چنان محبت و تو جهی بنده را فرا گرفته بود که : ...

البته همه جا ممکنه پیش بیاد !


بله . ضمن  تشکر و قدردانی از زحمات والدین بسیار عزیزم ، تولد خودم را به تمامی اقوام و دوستان و سایر بازماندگان تبریک وتسلیت گفته

وبرای خودم و ایشان صبــــــــــــــــــــــر ! و سفر دنیایی خوشی را آرزومندم !


و در پایان از تمامی عزیزانی که تولد مرا تبریک گفته و و در تسلی روح اینجانب مشارکت فرموده اند بسیار سپاس گزارم . مؤدب

 

-----------------

ببخشید فرصت مفصل نویسی و باکیفیت نویسی نبود ! نکته بین


خاطره شده درپنج شنبه 92/2/19ساعت 4:56 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

اینم دخترمه

دقیقا سر کلاس ِ تفسیر اومد روی کاغذ کنارم نشست دوست داشتن

امروز تولدشه مؤدب

اسمشم  صــَنـــَمـــه

براش وان یکاد بخونید چشمک


خاطره شده دردوشنبه 92/2/9ساعت 7:38 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 

یکیشون میگه عروسک بازی!

یکیشون میگه توپ بازی !


 


از غروب دعواشون شده

هیچ کدومم کوتاه نمیان ...


یکیشون بـــُ ق کرده نشسته اینجا جلوی من !

_من از توپ بازی خوشم نمیاد . توپ میخوره تو سرم دردم میاد..

اون یکی هم دم به دم غُر میزنه و چُقولی میکنه ...

- مگه من دخترم که عروسک بازی کنم ؟؟؟

اه

بله

هرچی میگم بابا یه بازی بکنید غیر ِ این دوتا ! راضی نمیشن .

گفتم اگه بچه های خوبی باشید رنگتون میزنماااا ... اما بازم قبول نکردن .

این روزا کاراکترا خیلی اذیت میکنن

نمیدونم چشون شده

این یکی رو هم داشتم میکشیدم که از زیر مداد در رفت و الان دارم اینجا پیداش میکنم ...








میفتی.........بیا پایین ببینــــــــــــــــــــم  !!!!

دعا کنید خدا بم صبر بده !!!


خاطره شده دریکشنبه 92/2/8ساعت 8:55 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تو نشسته ای  روی صندلی اتوبوس خط واحد 

کنار شیشه

جوراب شلواری به پا داری . و پاهای کوچکت فقط  تا لبه ی صندلی میرسند ...


با انگشتت روی شیشه چیز های نامفهومی ترسیم میکنی و بلند بلند بازبان شیرینی که هنوز واژه هایش درگیر معنا و مفهوم نشده  شعر میخوانی...

من از صندلی پشت سرت خوب به شعر هایت گوش میدهم . فقط صدای قوقولی قولی را که احتمالا صدای خروس است  از بین کلمات شکسته ات تشخیص میدهم

اینبار دست کوچکت را که روی شیشه میگذاری ، آرام دستم را جلو می آورم و به انگشت هایت دست میزنم ...

مثل گلبرگ گل ها

لطیف تر...

تو متوجه من میشوی

آرام از کنار صندلی سرک میکشی و به "خاله" ای که روی صندلی پشتی نشسته نگاه میکنی

چقدر بامزه است که تو چشم هایت سبز ِ تیره است و موهای پر پشتت خرگوشی بسته شده و مدام هم میخندی

مثل نقاشی ها

با چشم هایت به من میگویی سلام

سرت را میبری پشت صندلی و باز سرت را خم میکنی و نگاهم میکنی یعنی : دالی 

یعنی با من بازی کن

سرم را میبرم پشت صندلی و باز می آورم کنار شیشه و نگاهت میکنم یعنی بازی میکنم

ذوق میکنی

و سریع به "مامان"ی که کنارت نشسته میگویی : مامان ! خالهههه ...

"مامان"ی که کنارت نشسته میگوید اسمت را به من بگویی

از زبان نصفه نیمه ات فهمیدم اسمت نازنین است

 مادر ت تاکید کرد : نازنین زهرا

و شبیه مادرت تاکید کردی : نازنین زهرا

بلند میشوی روی صندلی ات می ایستی و با قد کوچکت سعی میکنی از بالای صندلی "خاله " ی جدیدت را تماشا کنی

سیر تماشایت میکنم . بی حرف .. با لبخند ...

اینطور نگاهم نکن ...

امروز اگر حالم خوب بود  حسابی برایت خاله میشدم . شعر میخواندم . شعر میخواندی . برایت خیال میبافتم .

از فرشته ها میگفتم و از پاپیون های صورتی و موهای بند عروس های آسمانی و ...

از هرچه که ما دختر کوچولوها در خیالمان میپرورانیم و بعد ریز میخندیم و لابد با خنده مان لُپمان  هم سوراخ میشود

امروز اگر حالم خوب بود مثل همیشه مهربان ترین خاله ی اتوبوسی ِ مسیر ها میشدم و تو برای همیشه خاله اتوبوسی را به خاطر نگه میداشتی

امروز اگر حالم خوب بود حتما در جیبم شکلات هم داشتم

اما نداشتم

امروز اصلا جیب نداشتم

...

راستی دامن چین دار ِ سفید با خال خالی های آبی ات را هم دیدم . میدانی کِی ؟

وقتی داشتم پیاده میشدم و مادرت تو را روی دست گرفت تا قدت برسد مرا ببینی و با من بای بای کنی .

خیلی ناز شده بودی

اگر زودتر دیده بودم حتما میگفتم که چقدر با این لباس  شبیه فرشته های کوچولویی هستی که شب ها به خواب بچه ها می آیند و ...

...

.........

همیشه "خاله" که میشدم همه چیز یادم میرفت

این روز ها همه چیز از یادم رفته

حتی خاله شدن ...


خاطره شده دریکشنبه 92/2/8ساعت 12:16 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

بی پناهی یعنی

زیر آوار کسی بمانی

که 

قرار بود

تکیه گاهت باشد


خاطره شده درشنبه 92/2/7ساعت 1:1 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تقدیم به آشفتگی های خودم ...

نترس
چیزی نیست ...
برو بخوابــ ...


خاطره شده درچهارشنبه 92/2/4ساعت 12:38 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


خاطره شده درسه شنبه 92/2/3ساعت 8:19 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

از صبح مرد بود

محکم

مقاوم

استوار

شب که  آمد 

زن شد

اشک ، اشک ، اشک


...

--------------------

بعضی وقت ها خاکستری ام

نه سفیدم به دل مینشیند نه سیاهم

-------------

کسی اگر خلوتم را بشکند

به تقاص

بغضش را میشکنم

بیرون لطفا ...

---------------

بعضی ها را باید از آغاز کمرنگ نوشت

ازآغاز کمرنگ خواند

بعد سریع فراموششان کرد

_پـ ایـ ان_


خاطره شده درشنبه 92/1/31ساعت 9:16 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

در راستا ی طرح افزایش امکانات رفاهی دانشجویان

و جایگزینی تفریحات سالم به جای تفریحات کاذب و مخرب جسم و روح 

جدید ترین دستاورد های تجربی فعالان این طرح در وزارت علوم  را به حضور مخاطبان گرامی میرسانیم :

 تفریحات جسمی و تکاپویی

بدین صورت که دانشجویان دست در دست هم داده بصورت حلقه ای به حالت گردش و دَوَران آهسته آهسته قدم برداشته و ی

ک نماینده که از قبل به رای گروه دانشجویی انتخاب شده

با صدایی رسا میخواند :

آسیاب بشین

*تصویر : آینده دانشجویان مملکت *

و باقی دانشجویان به صورت هماهنگ و یکدست با صدای بلند اعلام میکنند :

میشینم

و همه با هم سریعا توقف کرده  و به حالت نشسته - نیم خیز در می آیند

نماینده ادامه میدهد :

آسیاب پاشو

گروه پاسخ میدهند پااااا میشم

و سریعا به حالت ایستاده در آماده و بصورت گردشی قدم بر میدارند

سپس نماینده ادامه میدهد :

آسیاب بچرخ

و گروه با تاکید بر حالت دروان و گردش پاسخ میدهد : میچرخم

سپس نماینده سوال میکند : میز کجاس ؟

و گروه بطور هماهنگ یک پا را بالا آورده  و بطوریکه نماد میز را به تصویر بکشند فریاد میزنند : بفرما !

نمایند در ادامه میپرسد :

صندلی کو ؟

پروه در این قسمت پا را به حالت ایستاده ور چیده و میپویند : بفرما

نماینده میگوید :

آسیاب بشین 

و گروه مینشیندو فریاد میزند : میشینم

نماینده فریاد میزند : آسیاب پاشو

و اینبار گروه علی رغم میل نماینده به صورت هماهنگ فریاد میزند :پااا نمیشم و از برخاستن ممانعت میکند

نماینده متوسل به قسم آیه  میشود و به جان مادر آسیاب قسم خورده و میگوید :

جون ننه جون

گروه باز ممانعت کرده و میگوید : پااا نمیشم

نماینده همچنان بر خواسته اش ایستادگی میکند و پای عمه ی طرف را پیش کشیده و قسم میدهد  :

جون عمه جون

و گروه باز ممانعت میکند

در ادامه نماینده،  جان عزیز ترین ِ کس آسیاب را قسم خورده و میگوید :

جون قفل چمدون

و اینبار گروه متاثر شده و بر میخیزد و میگوید : پاااا میشم

سپس همه باهم تکرار میکنند :

آسیاب تند ترش کن تند تر و تند ترش کن

و به حالت چرخشی هی میچرخند و میچرخند و میچرخند ...

------------------

لازم به ذکر است دانشجویان میتوانند این تفریح را همزمان با مراجعه به سازمان اداری و مرکزی دانشگاه هایشان انجام دهند بدین صورت که برای گرفتن امضا کاغذ هارا دست گرفته و

با بشین - پاشو های مدیران و مسئولان بزرگوار بنشینند و پا شوند و اگر هم گفتند پا نمیشم در ادامه بازی بحث عمه و ... پیش خواهد کشیده شد و اگر این هم جواب نداد با قفل چمدون و قفل فرمون و ... راضی شده و اطاعت کنند 

و سپس کاغذ به دست ، با مراجعه به مسئولین متفاوت برای گرفتن امضا هی بچرخند و بچرخند و بچرخند و لذت ببرند .

گفتنی است طرح های دیگر  در روز های آتی از طرف" فعالان وزارت علوم که متصدی امر ِ پر کردن وقت خالی دانشجو با تفریحات سالم " هستند اعلام خواهد شد .



خاطره شده درشنبه 92/1/31ساعت 12:53 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تقویم را نگاه نکن

فاطمیه نرفت

جایی میان گلوی من ماند ...


زمان و مکان اعتبار است

مدینه و ایام فاطمیه را میگویم

اعتبار است

 به اعتبار کسی و چیزی معتبر است

حقیقت اینست که

14 قرن پیش

دختر نبی(ع) را جایی بین در و دیوار ...

و بعد از آن

و این مصیبت

تکرار شد و تکرار و تکرار ...

یکبار در محراب مسجد کوفه،شد شمشیر و  بر فرق مبارک مولا فرود آمد

یکبار در جگر حسن بن علی (ع)زهر شد

یکبار بر حنجر حسین بن علی (ع) خنجر

یکبار بر دستان زینب بند شد

یکبار بر بدن زینب تازیانه شد

یکبار بر صورت زینب سیلی شد

یکبار بر پای زینب مغیلان شد

یکبار بردامن زینب آتش

یکبار ..

نه

هزار بار بر دل زینب داغ شد ...

گذشت و گذشت و گذشت ...

زهر شد و زهر شد و زهر شد و تا 11 نسل فرزندان زهرا(س) را ارث ِ مادری داد

شهادت ارث مادری اهل بیت بود ...

حالا

ما مانده ایم و داغ ِیازده واقعه سرخ

ما مانده ایم و انتظار یک واقعه ی سبز

...

فاطمیه نرفته

جایی میان گلوی من مانده ...

جایی میان سینه ی من...

جایی میان تفکر و عقیده ی من ..

زمان و مکان اعتبار است

واقعه ای جاریست ...


خاطره شده درسه شنبه 92/1/27ساعت 1:19 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت