آدم ها
گاهی ویترین مغازه هارا مرور میکنند
گاهی فضای سبزی را قدم میزنند
گاهی هوای بارانی را نفس میکشند
گاهی به آواز قناری دل میسپارند
گاهی عکس های کودکی را به چشم میکشند
گاهی هم صحبت یارشفیق میشوند و دل به درددل میسپارند ..
گاهی سرگرم تماشای کمدی میشوند و غافل از غم ...
گاهی هم دل به کوه و دشت مسپارند و غم را به نسیم ...
خوش به حالـ شـ ان
دل گــــرفتـــــ ه شان باز میشـــود ...
...
من اما
قدم به قدم
دل گیرم
نگاه به نگاه
گوش به گوش
نفس به نفس ..
من اما دلم به هیچ ...باز نمیشود
نه ابری نه بارانی نه آفتابی
نه طنزی نه حکایتی
نه دشتی نه کوهساری
نه آوازی ، نه نوایی
نه حتی خیال یک گذشته ی شیرین ...
----
این روز ها
دل به هرچه میسپارم
دلگیـــــــــــرم
انگار
دلم گیر ِ جاییستــ
که نمیدانم کجاست...
مثل بی وطنی که از دیارش هیچ نمیداند
فقط به خاطر دارد
که وقتی به آنجا برسد
کوله بار غمش
از خستگی شانه ها به زمین می افتد
جاییکه
زمینش
عطر آسمان میدهد ...
....
دلم گرفته است
....
پیش نویس : برای خودم ...
1)حداقل و اصل ِ نماز شب همان سه رکعت آخر (دورکعت شفع و یک رکعت وتر(ساده) است . حداقل تر فقط یک رکعت وتر !
2)نماز شب هرچه آخر وقت تر و به اذانِ صبح نزدیک تر باشد ثواب بیشتری دارد !
3)اگر نماز را ببندید و اذان صبح فرا برسد نماز اداست.
4)میتوان قضای آن را به جا آورد .
5) میتوان آن را نشسته ، خوابیده ، با اشاره به جا آورد ...
6)اگر کسی بداند که نمیتواند نیمه شب بلند شود میتواند قبل از رسیدن موقع نماز شب آن را به نیت نماز شب آن شب به جا بیاورد . مثلا قبل از خواب
7)خواندن سوره نیاز نیست و خواندن حمد کافیست
* * *
چــــــنــــــــــــــــــــــــد نـــــــــــــکـــــــــــتـــــــــــــ ه :
1: خواندن نماز صبح اول وقت مستحب است و خواندن نماز شب در نزدیکترین ساعت به اذان صبح بیشترین ثواب را دارد !
2: اگر نماز صبح در اول وقت خوانده شود ، بعد از آن تنظیم خواب بهتری صورت میگیرد !
3: خواندن حداقل ِ نماز شب نهایتا 1 دقیقه وقت لازم دارد !
4رسول خدا(ص) فرمودند: « فإنّ صلاة الیل مِنهاةٌ عنِ الاثم؛ نماز شب انسان را از گناه باز می دارد.
5امام باقر (ع) : «إنما جُعِلَت النّافلةُ لِیُتَمِّ بها ما أفسَدَهُ من الفریضة؛ همانان (نماز) نافله را به خاطر این جهت قرار دادند که جبران فساد نمازهای واجب را کند.
6امام صادق (ع نماز شب گناهانی را که مومن در روز مرتکب شده است را از بین می برد
7رسول خدا (ص) « من کثرت صلاته بالیل حسن وجهه بالنهار؛ هر که بیشتر نماز شب بخواند هنگام روز زیبا و نورانی است
8:امام صادق (ع « کسی که در قنوت نمازوتر, چهل مومن و سپس برای خود دعا کند خداوند دعاهای وی را مستجاب می گرداند
9امام صادق علیه السلام فرمودند: «نماز شب روزی را جلب می کند
10امام صادق علیه السلام می فرماید: «صلوه الیل تطیب الریح؛ نماز شب انسان را خوشبو می کند
-------
خدایا ... خداییت با همین یک نشانه اثبات میشود ، که تو تا این حد ناز میخری و ما تا این حد سرکش و عصیانگریم و باز هم از تو طلبکار ..
گفتی روزی را در نماز شب قرار دادی و ما تا نیم روز در خواب غفلت ماندیم و روز و شبمان را به کفر و ناسپاسی دوختیم که خدایا چقدر سختی ؟ پس کو نعمت؟
گفتی دوای درد و مشکلمان را نیمه شب از تو تمنا کنیم و ما شب را به کابوس گذراندیم و روز برای حل مشکلبه هرکه غیر تو امید بستیم.
گفتی صدای بنده ات را دوست داری تا صدایت بزند و لبیک گویی...
و ما دنباله رو شیطان و لبیک گوی نفس از تمام عالم و آدم و جن و ملک و انس و وجود، انگار فقط تورا ندیدیم ...
فقط به تو روی نیاوردیم ...
و تو همچنان بر عرش کبریاییت خدایی میکنی و میگویی : باز آی .. هر آنکه هستی باز آی ..
راستی که چقــــــــــــدر خدایی ...
-----------------------------------
الهی ... به عالمان بی عمل رحم کن...
قال الله عز وجل :
به عزت و جلال و بزرگواری و جایگاه مرتفع عرشم سوگند، امید هر کس را که به جز به من امیدوار باشد حتماً و حتماً به وسیله ی نومیدی، خواهم برید
و لباس مذلت و خواری در نزد مردم را حتماً حتماً به او خواهم پوشانید و او را از نزدیک شدن به بارگاهم حتماً حتماً دور خواهم ساخت!
آیا در سختی ها جز مرا آرزو میکند؟ و حال آنکه سختی ها همه بدست من است و به کسی به جز من امید بسته است؟
و با حلقه ی فکر، درِ خانه ی غیر مرا میزند؟
و حال آنکه کلید در های بسته بدست من است و درِ خانه ی من به روی هر کسی که مرا بخواند باز است
و کیست آنکه در مصیبت هایش مرا آرزو کرد و من رشته ی اتصال او را با خودم در آن مصیبت بریدم؟
و کیست آنکه در مقصودی که داشت امید به من بست و من امیدش را قطع کردم؟
نگهداری آروزهای بندگانم را خودم به عهده گرفتم ولی آنها به نگهداری من راضی نشدند و آسمان هایم را از فرشتگانی که از تسبیح خوانی من ملالتی به خود راه نمیدهند پر کردم و به ایشان دستور دادم که درهای میان من و بندگانم را نبندند ولی بندگانم به گفته ی من اعتماد نکردند.
آنکس که مصیبتی از مصیبتها، شب هنگام به سراغش میاید مگر نمیداند که به جز من هیچ کس بر برطرف نمودن آن مصیبت مالک نیست؟
آیا بنده ی من مرا چنین می بیند که منی که پیش از سوال کردن و درخواست، عطا میکنم، پس از آنکه درخواست کند و از من سوال کند اجابتش نمیکنم؟؟؟
مگر من بخیلم که بنده ی من مرا به بخل نسبت میدهد؟!
مگر بخشایش و کرم از آن من نیست؟
مگر گذشت و رحمت بدست من نیست؟
مگر من محل آرزوها نیستم؟
پس چه کسی رشته ی آرزوها را به جز من میتواند قطع کند؟
آنان که آرزومندند مگر نمیترسند از اینکه به جز من بر کسی امید میبندند؟؟؟
اگر همه ی اهل آسمانها و زمینم همگی آرزوها داشته باشندو آنگاه من به هر یک از آنان به اندازه ی همه یآنچه همگی آرزو دارند بدهم به قدر ذره ای از ملک من کم نمیشود و چگونه ممکن است کم شود ملکی که من خودم قیم و برپا دارنده ی آن هستم؟
ای بدا به حال آنان که از رحمت من ناامیداند
و ای بدا به حال آنکه معصیت مرا بکند و احترام مرا نگاه ندارد .......
---------------------
منبع : کتاب لقالله ، تألیف عارف ربانی آیت الحق، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص 113
-----------------------------------------
دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد
جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
امروز به خون دل قضا خواهم کرد
باید نشست
گاهی
کنار کهنه ترین قبر ِ قبرستان ِ شهر ...
دستی به قبر کشید
فاتحه ای خواند
و بعد پرسید
همسفر
حالت چطور است ؟
باید گاهی
خرمایی خرید
به نیت غریب ترین مُرده ی این شهر
یا ارزنی پاشید
برای گرسنه ترین گنجشک
به نیت ِ تنها ترین قبر ِ این گورستان ...
گاهی باید
کبوتری را
بالای بی آسمان ترین مزار رها کرد
یا گلدان یاسی را
کنار بی روح ترین آرامگاه، روی زمین گذاشت ...
باید
گاهی
حال و هوای بعضی مرده ها را عوض کرد
حالِ بعضی مرده تر ها را . . .
----------------------
خدا کند که یک سحر
کسی خدا خدا کند
به حال این کلاغ ها
کبوتری دعا کند ...
دیروز یک قاصدک را دفن کردم
و یک گل را
هر گلبرگش را جدا جدا به خاک سپردم
و بال های یک پروانه را
و جوانه های اقاقیا را
*****
برایت یک چادر خریده ام
سفید ِ سفید
با گل های بنفش
نه نه
یاسی
چادرت یاسی بود
دادم به مسئول آسایشگاه
گفتم بسپارد به کسی تا برایت بدوزند
میدانم دست ِ دوخت مادرت را به هیچکس عوض نمیکنی
اما ترسیدم دلش بگیرد
وقتی چادرت را آوردند می آورم همین جا
میکشم روی سر محبوبه های قبرت
* * * * *
چادرت کمی عقب رفته بود و روی سجاده ات آرام نشسته بودی
از کمی دور تر نگاهت میکردم
مریم مقدس من
نمیفهمیدم حالت را
امان از وقتی که چشمانت مبهم میشدند
لبخندت هم
زود دلشوره میگرفتم
آخر هم طاقت نمی آوردم
میپرسیدم : لیلا...
سرت را بالا می آوردی
میپرسیدم : خوبی ؟ ....
و با همان لحن آرام همیشگی ات میگفتی :
زیر این چادر ،همیشه بهارم...
* * * *
وقتی چادرت را دادند می آورم همین جا
میکشم روی سر محبوبه های قبرت
آخر میگفتی زیر این چادر . . .
بلکه این زمستان ختم بخیر شود
دلم شور میزند لیلا
چادرت سرت بود وقتی زیر این خاک ها خواباندمت ...
اما دلم شور میزند ...
لیلا ... خوبی ؟
دیروز یک قاصدک را دفن کردم
و یک گل را
هر گلبرگش را جدا جدا به خاک سپردم
و بال های یک پروانه را
و جوانه های اقاقیا را
لیلا
دیروز بیادت هرچه کمی شبیه تو بود را سیر تماشا کردم
و بعد به خاک سپردم
امروز
قبر کوچکشان را شکافتم
گلبرگ ها خراش برداشته لیلا
قاصدک بی رمق شده
بال پروانه ها . . .
دلم شور میزند...
خوبی لیلا ؟
هنر،دروغ،زندگی
دارند دور سرم میچرخند
هنر و دروغ و زندگی
دروغ یعنی آنچه هست را نیست جلوه بدهی و آنچه نیست را هست
(از لغتنامه ی خودم )
گاهی آنچه هست را (خیلی ) هست جلوه میدهی و آنچه نیست را (خیلی ) نیست یا (نمیتواند باشد )معرفی میکنی
و مخاطب میپندارد راست گفته ای
و راست میپندارد
تو نه" نیست "را "هست" کردی نه " هست "را "نیست"
تو فقط هنرمندی
هنرمندها آنچه زیباست را خیلی زیبا میکنند
هنرمند کارش جلوه گری است
کارش چشم گیر کردن است
به هروسیله ای
بزرگ نمایی ، کوچک نمایی، خرق عادت یا هرچه ...
میشود هنرمند
دروغ نمیگوید
فقط هست و نیست را کمی بزرگ و کوچک میکند .
هنر، دروغ ، زندگی
ما آدم های دروغگویی نیستیم
اما عجیب هنرمندیم
ساحریم
مخاطب را سحر میکنیم . فکرش را .نگاهش را . قدرت تصمیمش را . سلیقه اش را
و به خواسته و مطلوب میرسیم
حتی گاهی مطلوبمان مثلا نفع مخاطب است
اما مخاطب
بعد ها یکــــــــــ هو به خودش می آید و شاخ ! در می آورد .
که چرا همچون چیزی را پسندیدم ؟ همچین کاری را کردم . آن مطلب را تایید کردم ؟ آن مورد را انتخاب کردم !؟
----------
زندگی را ،دنیا را
معصومانه دوست دارم
صاف
مثل کف دست
آنقدر ها هم که فکر میکنی بد نیستم
من فقط دلگیرم
من فقط بارانیم
تقصیر من نیست
تو آسمان هم اگر بغضش بشکند
میگویی هوا بد است
هوا خراب است ...
...
آنقدر ها هم که فکر میکنی بد نیستم
نشسته ام یک گوشه ی این دنیا
سر به زیر
انگشت روی حاشیه های محراب شکل سجاده میکشم
نه مفاتیحم باز است
نه تربتم را نفس میکشم
حیران و گنگ
بی حرف
بی اشک
برای عالم و آدمی که بعد از مکالمات روز مره شان
ـشاید طبق عادتـ
التماس دعا میگویند،در دلم دعای عاقبت بخیری میکنم
خودم را اما ...
نه عقل دارم که خیر و شر را بشناسم و خیر بخواهم
نه حتی دلخوش به دوست داشتنی هایی هستم که آن هارا بخواهم
نه حتی تر آرزویی ، خیالی ، رویایی ...
میدانی خدا
چشم و دلم سیر شده
اصلا
من بلد نیستم مثل عزیز کرده های دلت
نمک طعامم را هم از تو بخواهم
اصلا اصلا
من همان کودک نابالغ که گفته اند ولیّ به جایش تصمیم بگیرد
ولیّ به جایش بخواهد
ولیّ به جایش بپسندد
ولیّ به جایش ...
یا((الله))
یا ((ولیَّ الذین آمنوا ...))
ولیّ ِ من
به جایم بخواه
به جایم بپسند
بیا و به این دایره ی تکرار زاویه بده
راه بده
صراط بده
(اهدنا )هایم را اجابت کن
کارم از اضطرار گذشته
دارم سنگ میشوم...
میشنوی خدا ...؟
میبینی خدا ...؟
برگ های پاییزی را باد برده
خیابان تمیز است
سرد و ساکت و خلوت
با سوز خشکی که نه برف می آورد نه باران
فقط مدام گونه را میسوزاند و دستهارا بی حس میکند ...
اما
آستین های این ژاکت را اگر تا نیمه ی دستت بالا بکشی و به زحمت انگشتانت را هااااا کنی شایدکمی گرم شود. شاید ..
گل های باغچه ی میدان و بلوار همه خشک بودند
گل فروشی سر خیابان اما بنفشه آورده
پرسیدم
نرگس هایش تمام شده بود
مریم اما داشت
مغازه ش هم بوی گل نمیداد . بوی بخار میداد و رطوبت و خاک
بوی باغچه نداشت . بوی گلخانه میداد
زدم بیرون. من را چه به گل های بدون عطر گلخانه ای
نرگس میخواستم.
بی خیال
باید آستین هارا بالاتر بکشم ...
هااااااا...
گاهی بازدم ها چقدر سردند
هوای سرد را عمیییق تا ته ریه ات میکشی و آخر هم
قلبی که نفست را گرم نمیکند
نفسی که دستت را گرم نمیکند ...
بازدم ها گاهی چقدر سردند
مثل همین نفس های زمستان
دَمَش طراوت است و بازدمش سوز
دَمش نسیم است و بازدمش باد
بازدم ها گاهی چقدر سردند
مثل بازدم های همین عکس سیاه و سفید روی دیوار
همین اعلامیه ی ترحیم
با چشم های سیاهش زل زده به من
نفسش هم سرد سرد است
آستین هایم را میکشم بالاتر
-بی خیال -
رد میشوم
و آرام _بلند بلند _ میگویم :به روح زمستانی اش فاتحه
به زمستان روحش .. فاتحه ...
به نفس های سردش فاااــ
فاتحه میخوانم و خیابان را برمیگردم
بی نرگس
بی برف
بی باران
.....
آسمان باید یک تکانی به خودش بدهد
------------
مادر بزرگ میگفت
بافتنی ات که بافته شد زمستان را باور میکنی
بعد هم به من لبخند میزد
دارم برایت بافتنی میبافم
-آسمان -
Design By : Pichak |