سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

نزدیکی

شاید پشت نبض پنجره ها


یعنی

سر به شیشه ی پنجره که میگذارم ,بیشتر حِسَت میکنم

انگار که هستی

پشت همین پنجره  ی یک جداره

انگار نشسته ای و با سر انگشتت, به شیشه ی ترک خورده میزنی

پنجره میتپد

ضربان قلب شیشه بالا میرود

متلاطم میشوم

پنجره را باز میکنم

به هوای تو

هوای اتاق عوض میشود

پنجره نفس عمیقی میکشد

مثل من

وقتی آرام زمزمه میکنم :

باز هم نیستی

. . .

دروغ گفته اند

این پنجره ها یک جداره نیستند

هزار جداره اند

از پنجره ی من . . .تا پنجره ی تو

یک شهر دیوار است

اگر چیزی نمیگویم

دلم به آسمان خوش است

راستش آسمان از پنجره ی خانه ی ما پیداست

دیروز هم که پنجره را به امید بودنت باز کردم و نبودی

دیدم که نیلوفرمان به سر دیوار رسیده

ساقه  ی نازکش جوانه زده بود

یک جوانه ی سبز کوچک

بر بلندای دیوار آجری

نزدیک آسمان

دلم به همین جوانه خوش است

به همین آسمان

به همین نبض پنجره

وقتی

با ضربه های سر انگشتت

ضربان میگیرد

. . .

هستی . . . پشت دیوار های بلند آجری

هستم. . .پشت دیوار های بلند آجری

یک روز

بر سر همین دیوار

جوانه میزنیم


-----------------

پ.ن:من بی نهایت مدیون وممنونم از لطف بی دریغ مخاطبان سامع سوم

اما ترجیحا تا چند وقتی امکان ارسال نظر برای مطلب رو بر میدارم

دلی اگر شکست ...دل شکسته ای پشت یکی از دیوار های شهر

محتاج دعاست


خاطره شده دریکشنبه 91/1/13ساعت 12:20 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تقدیم به "خاطر " عزیزی

که به بارانم عطر نماز داده

به نمازم عطر استغاثه

به زندگیم عطر خدا

. . .


دیشب میان ساحت باران قدم زدم

با اشک ها خلوت شب را به هم زدم

باران گرفت  ... فکر تو بر شاخه ام نشست

باران گرفت . . .شیشه ی تنهایی ام شکست

بادی وزید .. اشک به سجاده ام تپید

چادر نماز بی کسی ام را  سرم کشید

قد قامت الصلاه تمام ستاره ها

قد قامت الصلاه الا استعاره ها

اینجا امام ...آه ِ جگر سوز شاعر است

اینجا نسیم ,خادم و باران مکبر است

نم نم ..دگر تمام فضا غرق در سکوت 

نم نم صدای زمزمه ی ابر در قنوت

نم نم .. . صدای بی رمق"ربنای " ماه

نم نم شکوه توبه ی شب از تب گناه

نم نم ..نوای خیس مناجات قطره ها

نم نم نگاه خشک زمین مات قطره ها

نم نم ...صدای ذکر سجوداز زبان برگ

باران حمد و  شکرو ثنا  بر لبان برگ

. . .

آرایه ها با دل من هم نوا شوید

در دست های خیس قنوتم رها شوید

باران ببار بر دل مسکین کاسه ها 

باید جواب گیرم از این استغاثه ها

باید تمام قافیه هارا خبر کنم

فکری برای این دل پر درد سر کنم

اینبار یک غزل همه ی حاجت من است

. . .

فقط . . یک . . غزل

 



خاطره شده درشنبه 91/1/12ساعت 1:58 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

سیاه

سفید

خاکستری

سیاهش جهنم است

سفیدش بهشت

خاکستری اش حال و روز من

فکر میکنم سفید قدم میزنم

اما

رد پایم سیاه است

فکر میکنم سیاه گام بر میدارم

ولی

سفیدی چشمم را میزند

خسته ام از این  "راه" "راه"های سیاه و سفید

خسته ام از این دوراهی

اصلا تصمیم گرفته ام دست بر دست بگذارم و بنشینم همین جا

دقیقا روی همین نقطه ی خاکستری

روی خاکستری ها که بنشینم 

در همین خاکستری ها گم میشوم

بسکه خاکستری است

روحم

جسمم

فکرم

نگاهم

تو ا ن م

تقصیر من نیست

آدم از درون که شعله بکشد

آخر تمام وجودش خاکستر میشود

حالا من هم یک مشت  خاکسترم

نگاهم کن

این روز ها

با یک نسیم

به باد میروم . . .

. . .


خاطره شده درپنج شنبه 91/1/10ساعت 3:3 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

یادداشت ِ شب:

دنیا

کج و معوج شده

آدم ها دیگر تراز نیستند

فکرشان اوراقی شده

نه

اصلا دنیا دچار "عدم ِ آدم " شده

 . . .

باور نداری؟

کمی صاف بایست

صاف نگاه کن

صاف حرف بزن

صاف درد دل کن

کمی "صاف" باش

میفهمی

چقدر همه"کـــج "فکر میکنند

دنیا چقدر دچار فقرِ آدم است 

-------

پ. ن

تب دارم

خیس اشکم

دردم را کسی نمیفهمد

خودم اما خوب میدانم

این روزها تـــــــــو ِ خونم کم شده است . . .

------

پ.ن:با عرض معذرت از این پست به بعد جواب کامنت ها داده نمیشه مگر اونایی که لازمه

ممنونم از لطف همیشگیتون


خاطره شده درچهارشنبه 91/1/9ساعت 8:56 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


بسم الله الرحمن الرحیم . . .


بنام پروردگاری که. . .

بنام معبودی که. . .

بنام خداوندی که. . .

بنام خالقی که. . .

بنام "همه کسم" "همه چیزم" . .  .

کسی که :

رحمن و رحیم است

مهربان و مهربان 

آه

معبود مهربان من . . .

توآیه  آیه "قرآن " به این دل وحی کرده ای 

و این دل

هنوز

روی "رحمن" و" رحیم"ِ آغاز

سر به سجده دارد

و چه زیبا "الحمدلله " را بعد از" رحمن و رحیم"  به لبم نشانده ای 

یا "رب العالمین"

وقتی تمام وجودم   . . .بعد از چشیدن یک حرف از رحمتت . . . نیازمند شکر میشود

"الحمدلله""الحمدلله""الحمدلله"

وباز 

این شکـــر

همه از رحیم بودن و رحمانیت توست . . .

 . .  .الرحمن . . . الرحیم . . .

که اگر نبود لطف از تو . . .جز سرکشی از من نبود

چه رسد به حمد

چه رسد به شکر

. . .

پروردگار من . . . 

این روزها

نماز هایم . . . از حمد نمیگذرد

الله اکبر را که میگویم

به بسم الله که میرسم

دلم

روی" رحیم"

بی رکوع

به سجده می افتد

و مدام . .. الحمدالله رب العالمین .. . را به شکر زمزمه میکند

بگذر از بدعت دلم

نابنده نیست

چه کند

وقتی که در قیام . . .به ذکر مهربانیت . . . زانویش میلرزد

و بی رکوع . . به شکوه سبحانیتت

پیشانی به سجده می افکند  

و باز

این نماز

در حمد..در همین آغاز

رکعت رکعت. . .سجده سجده

  تکرار میشود

. . .

خدایا

ممنونم

به خاطر واژه واژه ای که از رحمتت در زندگی ام تلاوت میکنی

و به خاطر حرف ,حرف شکری که

که  خودت بر زبانم میرانی . ..

------------------

برای دلم حمد بخوانید . . .

شفای دل است حمد . . .



خاطره شده درسه شنبه 91/1/8ساعت 12:40 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 

 

دانشجو ها آرام آرام از اتوبوس پیاده شدندو به سمت در ورودی قدم برداشتند

__فاخلع نعلیک.انک بالواد المقدس طوی    __


بعضی ها با دیدن این عبارت کفش هایشان را در می آوردند و گوشه ای میگذاشتند و وارد میشدند

بعضی هم با کفش

و یک تذکر همگانی مدام به دانشجویان زائر داده میشد که    :

"خواهرا به هیچ وجه بدون جوراب نباشید"

"پوشاندن پا واجبه و بدون کفش رفتن مستحب"

"اگه جوراب نداری کفشتو در نیار خواهر من"

یک نفر بلند تذکر داد:"بدون کفش رفتن  مستحب نیست !"

دانشجوها وارد فکه  شدند . . .

فکــــــــــه خاکستری بود

از پشت عینک های دودی

که درست زیر سربند "انا عمار " جای گرفته بود

بعضی قدم هایشان بر خاک سنگینی میکرد

میگفتند پا گذاشتن بر این خاک . . . حرمت شکنی است  . . .

یک نفر مستاصل گوشه ای ایستاده بود وسعی میکرد رمل روی کفش هایش را بتکاند

 . . .

 به قتلگاه رسیدیم

همه نشستند

بعضی روی رمل . . . بعضی روی چفیه

راوی شروع به صحبت کرد

با احساس . . . با صدای جذاب و دلنشین

و مسئول صوت  یک آوای غم انگیز به اصطلاح معنوی را پس زمینه ی برنامه کرد

هوا عجیب عرفانی شد. . .عرفانی کاذب  

موسیقی متن انصافا شاد ترین دل را به عمق حزن یعقوبی میکشاند

حرف های راوی هم اصلا  ساخته شده بود برای همان موسیقی:

تو خداتو گم کردی . . .

کجای کاری ؟

خدا تا آخر دنیا از هیـــــچ بنده ای روی بر نمیگردونه

خدا دوستت داره

جوون . .. .ذکر نگو....ذکر میخوای بگی تسبیحتو بردار بگو::

خدا دوسم داره..خدا منو دوست داره . . .خدا منو دوست داره . . .خدا منو . . .

صدای گریه دانشجو ها فکه را پر کرد

دست به زیر چانه زده بودم و سرد ِسرد

اشک هایی که از پشت عینک دودی جاری میشدند رو تماشا میکردم

بی حوصله و سرشار از بغض

بلند شدم و خودم رو از راوی و موسیقی متن دور کردم

به یک روحانی از کاروان گفتم :

میشه برام روضه ی علی اکبر (ع)بخونید؟

گفت خانم بفرمایید با کاروان هماهنگ باشید

خسته بودم از  هماهنگی با این حزن های ساختگی

یه گوشه نشستم و با موبایل روضه ی علی اکبر (ع)گذاشتم :

بابا سلامِ آخرت دل منو . . . لبریز درد و غم کرد

کاری که تیر و نیزه با تن تو کرد . . . تن تو با دلم کرد . . .

آه ای گل محمدی تن تو شد . . . از تیغ و نیزه پر پر

دیگه نداره روی تو شباهتی . . .به چهره ی پیمبر

.................

اشک ها پاک شده بود

همه داشتند به سمت سر در خروج از منطقه میرفتند

صدای قهقه ای توجه ام را جلب کرد

صاحب همان اشک ها ی خاکستری . . .

. . .

سوار اتوبوس شدیم

بحث سر تاثیر گذاری جنوب و بازدید از مناطق بود

فقط گوش میدادم

یکی از بچه ها میگفت : حال و هوای مناطق خیلی عالیه .

من اینجا خیلی راحت گریه میکنم

دلم انگار سبک میشه

اما راستش خیلی زود اثرش میره

نمیدونم چرا

. . . .

شلمچه که رفتیم یه راوی که صدای آهسته  و نه چندان جذابی هم داشت

با روضه ی حضرت زهرا (س) روایتگریشو شروع کرد

دیگه خبری از موسیقی متن نبود

و اشکـــــ . . . باز هم شیشه ی عینک های دودی رو خیس کرد

بچه ها بعد از  روایتگری و روضه دنبال یه خلوتی میگشتن

دیگه کسی خیلی تو فکر  خاکی شدن چادر و کفشش نبود 

حال و هوای خوبی داشتند

..............

هنوزم بچه های اون کاروان  میگن :هیچ جا شلمچه نمیشه

نمیدونیم چرا . . . 

------------------------------

پ.ن:نقد توصیفی بود بر عملکرد مسئولین بعضی از کاروان های دانشجویی

که فکر میکنند برای نزدیک کردن جوان به خود و خدا

باید از ریتم موسیقی های غم انگیز متن در حین روایتگری استفاده کنند

مساله ای که باعث شد در این سفر راهیان نور خودم رو از کاروان جدا کنم

کاش بفهمندعطش کویر این چشم ها

با اشک موثر از غم موسیقی سیراب نمیشه

فقط همه چیز سراب میشه

سراب . . .

---------------

لینک شده در وبگاه عمار نامه


خاطره شده درجمعه 91/1/4ساعت 8:48 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

"بن"" بست" نوشت :

قربان این دنیا  بروم

که تمام بن  بست هایش را بنام "من" زده اند

یا هرجایی که من میروم را "بن بست" زده اند

یا من را از بیخ و بن , به این "بن بست" ها  "بست "زده اند

یا هرچه "بست "است را به "بن" من زده اند

یا . . .

--------------------------------

سال جدید را با یک عالمه پیچ و خم و بن بست شروع کرده ام

پیچ های تندی که غفلتش مزه ی پرتگاه دارد

بن بست هایی که از پشت بلندای دیوارش فقط و فقط و فقط آسمان پیداست

اینطور وقت ها مینشینی پشت همین دیوار و چشم میدوزی به آسمان

:

خدایا کمک

خدایا کمک (تر)

خــــــــــــــــــــــد ا ا ا ا ا

خیــــیـــــــــیــــیــلی کمک

. . .

آخر هم

نه الهامی حس میکنی

نه خوابی میبینی

نه ندایی میشنوی

نه راه حلی به ذهنت میرسد

نه حتی آسمان سولاخ میشود که فرشته ای بیفتد پایین و بگوید:

بیا این هم راه حل مشکلت

بعد هم باتو مصافحه ای بکند و برود

نع

هنوز همان تو و همان دیوار و همان آسمان

پلارک,نامجو ,زین الدین , همت ,  خرازی

ضابط را هم سفارش کرده اند

14 معصوم بطور کامل

حضرت زهرا(س) و امام زمان (عج) و امام حسین(ع) و حضرت ابالفضل (ع) بطور خاص

حضرت خاتم الانبیا(ص) که جای خود دارد

124هزار پیامبر (علیهم السلام)

+

حضرت خضر به طور جداگانه

اول و آخر هم خود خود خدا . . .

آنقدر نذر کرده ای که اگر کارت درست بشود و بخواهی نذر هایت را ادا کنی

به توفیق اجباری" عبادالله الصالحین "را اسم خاص خودت میکنی

میشوی تفسیر" السابقون السابقون"

اگر . ..

اما اگر نشود . . .

الهامی نشود .  . . فرشته ای جلوی پایت فرود نیاید . . . راه حلی پیدا نشود

آنوقت میخواهی چه کار کنی ؟

ایـــــــــــــــــنـــــــــــــــجایش گــــــــــــــــــیـــــــــــــــــر میکنم

همیشه اینجایش را گیر میکنم

میگویند بگو :

الهی رضا برضائک

میگویم

پشت همین دیوار

رو به آسمان:

الـــــــــــهــی رضـــــــــــا بـــرضــــائکـــــــــ

اما خب خداااا

این پیچ تند که بی لطف تو , عاقبتش پرتگاه است

قسم به :"خُلِقَ الانسان ضعیفا"ی خودت

یاری تو را میخواهد

 

--------------------
پ.ن:

خدایا گفته ای نزد گمان بندگانت هستی

گمان میکنم آنقدر دوستم داری که لطیف ترین و صریح ترین جواب را به من بدهی . . .

نگاهم به آسمان است

خدایا

. . . .فرشته لطفا  . . . 


خاطره شده درپنج شنبه 91/1/3ساعت 1:19 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

وقتی بودی . ..

گاهی سعی میکردی غم هایم را زیر و رو کنی . .

لبخندم را از بین انبوه بغض ها پیدا کنی . .

بیرون بکشی . . . . .

خاکش را بتکانی . . .

بگذاری روی تاقچه ی لب هایم . . .

بعد هم بنشینی و هی تماشایش کنی و تازه تازه لبخند بزنی . . .

این روز ها در انزوای تنهایی ایم . . .

چقدر جایت خالیست. . .

----------------------

پ.ن:طراحی ام پیش نمیرود . . .

نگاهت جاذبه دارد . . .

مدادم روی چشمانت جا خوش کرده

پ.ن:کابوس دیده ای . . .دل تنهای من . . .

آسوده بخواب . . . بر روی پای من . . .

من تا خود صبح . . .با چشمهای ترم . . .از چشم های تو . . کابوس میبرم . . .

نترس چیزی نیست . .دل تنهای من . .آسوده تر بخواب . . با لای لای من . . .

کابوس دیده ای . . .


خاطره شده دردوشنبه 90/12/29ساعت 9:25 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

کاش وقتی سرزنش میکنیم

قضاوت میکنیم

حکم میتراشیم

نگاهمان را عوض میکنیم

مجازات میکنیم

طرد میکنیم

وقتی یک هو برای خودمان عقل کل میشویم

کلییییییی کسی میشویم

آن بالا بالا ها سیر میکنیم

سرشار از "حق" میشویم

...

کاش فقط یک لحظه

نه

کمتر از یک لحظه

یادمان بیاید

ما

"خــــــــــــــــدا"

نیستیم

"آدم " ها  . . . لطفا کاری نکنید که "آدم " ها از شما بترسند. . .

جای ترس از خدا

جای ترس از اعمال خودشان

. . . .

کاش روزی بیاید 

که شـــرع

عـــرف شود

 . . .


خاطره شده دریکشنبه 90/12/28ساعت 2:56 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

14ساله بود


ترکش به گلویش خورد

به خاک افتاد 

بریده بریده در تلاطم خون زمزمه کرد:

خدایا ببخش . . .تقصیر عمرم را . . .

کفاف نداد بیشتر بندگی کنم . . .


خاطره شده درجمعه 90/12/26ساعت 10:44 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت