تو اگر بودی
جای تمام این استخاره های مدام
درب خانه ات را میکوبیدم و میگفتم
السلام علیک یابن رسول الله
بی "چاره" شدم
بگو چه کنم
و تو
کمکم میکردی
------------
میگویند حضور داری و ظهور نداری
امام حاضر من
من نماز استغاثه خواندم
درب خانه ی تورا کوبیدم و گفتم :
بی "چاره " ام
کمکم کن . . .
آقا چرا درب خانه ات را باز نمیکنی . . .؟
مگر نه اینکه تو . . . امام . . . منی ؟
هم مسکینم..هم یتیمم...هم اسیر . . .
خلق خدا که از بی معرفتی هایم خبر ندارند
میبینند و میگویند اربابش جوابش را نداد . . .
آقا
به حق خوبی های خودت . . .
. . .
دل بریده بودم
دل کنده بودم
گفتی بیا . . . صد بار
هر بار رویم را بر میگرداندم و میگفتم "دلم"به آمدن نیست
بریدم دلم را . . .
در لطف و مرحمت . . ."جبر" . . . . را به حد اعلا رساندی...مجبورم کردی مورد لطفت باشم
دستم را کشیدی و گفتی :بیا
آمدم . . .
حالا من . . . حالا تو . . . حالا خاک شلمچه
حالا گم شده ای که با دست هایی سرد ,مفقود شده ی خودش را در بین خاک های شلمچه جست جو میکند . . .
شاید پیدا شود . . . خودش...هویتش...پلاکش..نام و نشانی اش...
حالا تو . . . نزدیکتر از همیشه ...
حالا من . . . شکسته تر از همیشه
دور از تمام رنگی رنگی های شهر
به رنگ خاک
حتی دور از افراط ها و احساسات بی حد دخترانه
آرام و متلاطم
گونه بر خاک گذاشته ام . . . و دلگیر..دلگیر..دلگیر....
از تو...ای خدای قتلگاه شلمچه ....خدای غروب اروند ..از تو..ای خدای "ابالفضل"های طلاییه . . . ای خدای عطش فکه ...
از تو میپرسم :
ح ا ل ا... ک ه ...چ ه ؟
دستم را گرفتی و آوردی ام اینجا..به سجده انداختیم که چه ؟
قرار است "خوب"م کنی؟
این بار قرار است . . . ؟
............................................
لعنت به این نا بندگی ها . . .
لعنت به این ناشکری ها . . .
داشتم در شکسته های خودم ذوب میشدم . . .
تمام میشدم
مهمانم کردی روی آسمانی ترین زمین ها
تپید . . . گونه ام . . . بر تبرک خاک
به لبم نشاندی
"یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی ". . .
اغیثینی . . .
اغیثینی . . .
اغیثینی . . .
چادرم خاکی بود . . . استغاثه هایم بوی کوچه گرفت...
شملچه . . .
رمز یازهرا . . .
شهدای پهلو شکسته
. . .من . .
چادر خاکی . . .
نماز استغاثه . . .
تو . . .قرار بود که خوبم کنی . . .
و من حالم خوب است
آرامِ آرام
در آرامگاهی . . .که نسیم . . .زائر غربت قبر هایش است
خوش به حال نسیم . . .
چه خوب میداند . .
آرامگه یار کجاست . .
-----------------------------------------------
پ.ن:
سیلی آنروز به رویت چه غریبانه زدند
آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند
یک کبوتر وسط شعله تقلا میکرد
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
با گل و غنچه تو دیدی درو دیوار چه کرد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
کمر صبر در این کوچه کمان خواهد شد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
تا در این خانه گل خنده ی زهرایم بود
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
عمر کوتاه تو گنجایش دنیا را بس
وین اشارت ز جهان گذران مارا بس
خانه ی دوست کجا صحن سپیدار کجاست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست . .
*تمامی مصرع های دوم از غزلیات حافظ است
*نام شاعر رو نمیدونم . خدا با حضرت زهرا (س) محشورش کنه ان شاءالله
قانون پذیریم حرف نداشت
مطیع ِمطیع
مثل مرغ عشق دستی فال فروش ها
مرغ عشق هایی که مرغ عشق نیستند
آنقدر موقع عاشقی نامهربانی دیدند و هنگام هجوم و دفاع برایشان مانع تراشیدند
که دیگر چیزی از عنصر"مرغی" و "عاشقی" برایشان باقی نمانده
فقط
لابه لای دویست تومنی ها و کاغذ های فال
نام "عشق"دارند و بی "عشق"ترینند
__قانون پذیری خوب نیست__
باید قانون گریز بود
من هم وقتی از زیر بار قوانینش شانه خالی کردم
وقتی گریختم
قانون گریز که شدم
نـــفــس احــســـاســم فـــواره زد
مرغ عشق ها هم باید قانون گریز شوند
یکبار که از بیرون کشیدن سرنوشت جعلی یک آدم
از بین کاغذ های فال
سرپیچی کنند
سرنوشتشان عوض میشود
یکبار که عاشقی کنند و سکون دستی فال فروش را به پرواز بکشانند
میشوند مرغ عشق
. . .
اصلا خدا را چه دیدی
شایدخود فال فروش هم هوس پرواز کرد
. . .
جدی بگیر
این حرف ها را جدی بگیر
حرف از رهایی است . . . میفهمی؟
دیروز بالاخره فهمیدم
دیروزبطور ناگهانی فهمیدم
دیروز وقتی استادمان دقیق ترین نکته ی افعال ناصبه ی کتاب نحو را شمرده شمرده
وبا وسواس زیاد برایمان توضیح میداد
__دقیقا همان موقع __
فهمیدم که خوردن چند دانه تمشک
در هوای بهاری و معطر
در جاده ی چالوس
میتواند مرا از شر خاطره های تلخ و گزنده ات خلاص کند
آخر من هیچ وقت با تو تمشک نخورده بودم
هرچقدر تمشک بخورم تورا فراموش تر میکنم
به خاطر همین سریع کنار نوشته های عربی و نامفهوم کتابم نوشتم:
تمشک
باید تمشک بخورم
بگذارم در دهانم و با طعم ملسش یک هو ذهنم خالی شود
خالی خالی
میفهمی خالی یعنی چه؟
یعنی یک تکه عمرت را از زندگی ات جدا کنی و بیندازی اش دور
دور تر از آنی که باز دست احساست به آن برسد
یعنی یک تکه را جدا کنی و جایش طعم ملس تمشک بگذاری
دلم تمشک میخواهد
این روزها
تمشک خونم کم شده است
بالای برگه حک شده بود :
سررسید 1390
آسایشگاه روانی "سامان"
روز یکشنبه 14 اسفند
و در میانه ی صفحه :
اینجا منم
و
یک دنیا . . . به وسعت انزوای یک اتاق 3 در 4
با دیوار هایی از جنس آدم
و
لبخند های قاب شده ای که چسبیده اند روی این دیوارها
و من هی تماشایشان میکنم و میگویم به به!
چه دلگشا!
. . . . . . .
نشسته ام گوشه ی این اتاق و هی کتاب های ادبیات را بی ادبانه ورق میزنم
امشب حالم خوب نیست . . . با آرایه ها اصطکاک پیدا کرده ام
ساعت هاست دارم برایشان توضیح میدهم که سرو نماد استواری نیست
نماد بی احساسی و بی تفاوتی است
اما این روان شناس دیوانه مدام میگوید سرو باش..سرو !!!
هه!
درختی که نه با رفتن بهار برگ زرد میکند و نه با آمدنش جوانه میزند
اصلا عین خیالش نیست
هیچ فرقی برایش ندارد نوازش نسیم بهار یا سیلی سوز زمستان
ایستاده و بر و بر تماشا میکند... ایستاده تا بر و بر تماشایش کنند
اصلا تا به حال از یک سرو تاریخ تولدش را پرسیده اید ؟
سروها حساب عمرشان را ندارند
بسکه بی خیال فصل هارا گز میکنند
بی لبخند . . بی اشک
اما من حساب عمرم را دارم
الان هزاران سالم است . . . بعد از تو عجیب پیر شدم
. . . . . . .
هربار با آرایه ها بحثم میشود
ناجوانمردانه کنایه ها ی برنده شان را در زهر اغراق فرو میبرند ومجروحم میکنند
منطق ندارند آرایه ها
حرف حساب حالی شان نمیشود
مثل رییس این آسایشگاه
چند شب پیش هم سر یک ایهام بحثمان بالا گرفت
نوشته بودم "لیلا" ی من
گیر داده بودند که "لیلا " ایهام دارد
رگ غیرتم زده بود بیرون
__بیشتر از چشم های ورم کرده ی "سیاوش" که از پشت عینک ته استکانی اش پیداست__
هی میگفتم لیلا ایهام ندارد....لیلا فقط برای من است
فقط لیلای من است
اما آرایه ها همه اش برایم قصه ی آن مجنون خل و چل را تعریف میکردند و . . .
آخر هم تمامشان را پاره پاره کردم
این آرایه های بی ناموس را
گفتم لیلا فقط لیلای من بود
الانم هست
هستی ..
مگرنه ؟
هستی . . .فقط کمی دور تراز همیشه
زیر جوانه ی سبز محبوبه هایی که روی خاک قبرت کاشتم
نگذاشتم برایت سنگ قبر بگذارند
زیر این محبوبه ها خیالم راحت است که مدام لبخند میزنی
و با عطرش مست میشوی و خواب میروی
مثل همان روز ها . . .
لیلای من . . .
باید
دستی بلند شود .آسمان را بگیرد .بکشد پایین
هوای اینجا
عجیب . . . دَم دارد
باید یک دستمال خیس اشک را بگیری جلوی دهانت
و فقط با تمام توان بدوی
تا به آخر دنیا برسی
سر تاسر زندگی را شیمیایی زده اند
نفس بیجا بکشی
کارت تمام است
هوا آلوده است
میفهمی؟
. . .
----------------------
باید کسی
ابرها را قلقلک بدهد
آنقدر که اشکشان در بیاید
یا بِچِلاند
یا بِگِریاند
یا مثلا عصاره ی ابر ها را بگیرد و . . .
نمیدانم
به هر حال یک فکری به حال این تَرَک ها بکنید . .
چشم است
آب که نباشد
تـــَرکــ که بردارد
خون میتراود
.........................
باید فکری به حال من بکنید
این روز ها
از شیشه ها سست ترم
زمــــیـــــــن نخـــــــــــورده . . . تـــَرَکـــ بـــر میدارم
مـــثـــــــــل خــــــــــاکـــــــــــــ
. . .
پ.ن:هــــــــــــوا ســــــــــــرد اســــــتــــــــ . . .
بهار لطفا . . .با اردیبهشت اضافه
--------------------------
فایل صوتی همین متن در رادیو پیامرسان :
تلاشی از برادر محترم جناب حسام
هرچه میگذرد
بیشتر مطمئن میشوم
پایدار ترین و شیرین ترین زندگی ها
همان خاله بازی دوران کودکی است
که شاید مهم ترین اتفاقش به صدا درآمدن زنگ خانه باشد
. . . دیلینگ دیلینگ دیلینگ. . .
و نشاندن یک مهمان خیالی بر روی زمین کنار عروسک ها
و طعم چای داغی که
از فنجان پلاستیکی خالی سر کشیده میشود
با قندهای سفید کاغذی
. . . بی دغدغه. . .
گاهی که مهمان افتخاری خاله بازی های خواهرم میشوم
طعم زندگی را با تمام وجود حس میکنم
وقتی با محبتی خالص کاسه ی خالی اش را کنارم میگذارد و میگوید :
بفرمایید آش!
و من هم کودکانه
فارغ از سن و عقل و منطق و حقیقت
قاشق پلاستیکی را در دهانم جای میدهم و با ولع دستپختش را مز مزه میکنم
"بــَـــه بــــَـه"
خالص تر از لبخند آن لحظه اش هیچ جای دنیا پیدا نمیشود
وقتی من از طعم آش داغ نخورده لذت میبرم
لذتی بیشتر از تمام آش هایی که خورده ام و. . .
*. . .فقط خورده ام. . .*
چقدر بوی محبت دارد تعارف هایش
چقدر معنای "حبیب خدا" دارند مهمان هایش
چقدر کیفیت دارد مهربانی اش...لبخندش ...
حال و هوای خانه اش آرام است
چقدر رنگ و بوی زندگی دارد
قالی کوچک یک متری اش
گهواره ی پارچه ای عروسکش
ظرف های خالی پلاستیکی اش
. . .
_این "مثلا "قابلمه اس
_ اینم "قوری"ه
کتاب ادبیاتم را نشانم میدهد
_ این یکی "مثلا"سینی ِــه
و من چـــقـــدر این "مثلا"هارا دوست دارم
مثال ها , تشبیه ها
مجاز هایی کودکانه که از حقیقت های ما حقیقی ترند
گاهی آنقدر غرق بازی اش میشوم که نگرانم میشود
میخندد و تذکر میدهد :
"آبجی الکــــیـــه هـــــــا "
خوش به حالت
نمیدانی باید فقط به تمام این* الکــــــــــی ها*دل خوش کــــــرد
اصلا
هرچه شیرینی است برای الکی هاست
آخر
"راستکی" ها . . .
گاهی . . .
خیلی خیلی "الکی"
آدم را "راستی راستی" پیر میکنند
. . .
راستی ...دوست داری . . مادر بزرگ خاله بازی هایت شوم؟
بیمارستان ساسان
90/11/29
ـــ برادر .جانبازیتون چند درصده؟!
_ یه روز 50 . . . یه روز 60 . . .
.***خنده ی شیرینی زد ***
ـــ چرا؟
ــــ خب هفته ای یه بار یه قسمت از پا به خاطر عفونت قطع میشه
یه مقداری از ریه به خاطر شیمیایی بودن میره . .
چشمم هم هرروز . . .
و با خنده حرفش را نیمه تمام گذاشت
------------------------------------------
نــــــ فــــ ـــس . . . نـــ فــــ ــس
ذکـــــــــــــــــــــــر . .
بریده . .بریده
دانه های تسبیح را آرام بین انگشتانش میگرداند...
انگار....رد شدن دانه های تسبیح...تنها علامت حیاتش بود . . .
خس خس صدای نفسی آمیخته با ذکـــر
بین بخار اکسیژن سرد
انگار . . .خدا دستش را گرفته بود و نفس نفس . . بالا میبرد . . .
عروج تدریجی اش را . . .هرچقدر هم که زمینی بودی . . .میتوانستی ببینی . . .
میتوانستی حس کنی...میتوانستی لمس کنی
به خاطرهمین خیس اشک به التماس افتادم که دعایم کند
عکس العملی نشان نمیداد....
فقط دانه های تسبیح بین انگشتانش می لرزیدند
شاید اینبار . . .به نیت من . . .
نه..شاید نه...حتما. . .
آسمانی ها ...آنقدر مهربانند....که دیگر مطمئنم
هر وقت و هرکجا که باشم
کسی....تنها ..در بیمارستان جانبازان
. . .زیر ماسک اکسیژن سرد . . .در میان خس خس نفسش
گاهی . . دانه ی تسبیحش را...به نیت من میگرداند
----------------------------------------
بهشت زهرا-قطعه ی 26
90/11/29
دستی با ناخن های لاک زده کنار دستم روی قبر نشست
بوی تند ادکلن دختر جوان عطر گلاب پلارک را بی رمق کرد . . .
_ واااا . . . راس میگه ها . . .خشک نمیشه
و دستش را با فشار بیشتری رو قبر کشید و خیسی گلاب را کنار زد . . .
_آره سپیده . . .میگن حاجتم میده ...
_ ا ا ا . . .اگه حاجت میده پس چرا تو هنوز شوهر نکردی؟
صدای قهقهه ی شان فضای دور قبر را پر کرد...کم کم دور تر و دور تر شدند
. . .
با خنکای گلاب قبر صورت خیسم را شستم
مرهم سرد میطلبید . . .هرم نفس هایم...آتش درونم . . .
آرام نمیشدم...
تابه حال بهشت زهرا نیامده بودم . . .
عجیب بوی کـــربلا داشتـــ مزار پلارک . . .
سینه ام تنگ میشد . ..نفسم بالا نمی آمد . . .وقتی یادم می آمد
بیست و سه سالگی پلارک و قبر معطرش . . .
بیست سالگی خودم و ضمیر متعفنم . . .
چــــــــــــــقـــــــــــدر عـــــــــقــــــــــــــــب مـــــانده ام خــــــــــــــدا . . . .
------------------------
پ.ن: حس میکنم تمام عمری که زنده بودم و بهشت زهرا نرفته بودم خسران کردم .
سرم را به زیر انداخته ام. . .
میروم
"حوصله" های تمام شده ام راهم
ـــ بی "حوصله" تر از همیشه ـــ
روی زمین میکشم و با خود میبرم . . .
آخر خوب میدانم
تو هم دیگر "حوصله" ی بی "حوصله"گی هایم را نداری . . .
. . . . .
چقــــدر داشـــتــــن تـو "حـــوصـــله" میخـــواهد . . .
بسکه نیستی . . .
بسکه رویایی . .
بسکه خیالی . . .
بسکه محالی . .
جا خوش کرده ای در سراب ها
باید دنبالت دوید و آخر هم کویرت را به رخ عطش کشید
حک شده ای در چشم انداز ها
باید نشست و از دور فقط تماشایت کرد
شده ای آرزو...رویا
شده ای معنای لغوی تمام دست نیافتنی ها
مفهوم علمی تمام تجربه نشدنی ها
از "نحـــو" "تَمــَـنـّــی " هایش را چسبیده ای . . .
از "بلاغت" "مجــــاز" هایش را
در "شرع" "تفسیر " حرامی
در "عرف" تصویر گاز گرفتن بین انگشت شست و سبابه
شــــده ای طعم لبخند های تلخی که مهربانانه معنای "نه"میدهند . . .
معنای "نمیشود "
. . .
انگارخودم را لو دادم....
اینکه در حاشیه "نحو"و "بلاغت" و "احکام"م
مدام "تو"را قلم میزنم . . .
و بی حوصلگی هایم را. . .
و باز به دروغ . . .شاید از روی خستگی . . .
شاید تر از بی حوصلگی
در خاکستری ترین حاشیه ی خالی کتاب مینویسم:
میروم
"حوصله" های تمام شده ام راهم
ـــ بی "حوصله" تر از همیشه ـــ
روی زمین میکشم و با خود میبرم . . .
--------------------------------
پ.ن:3 سالگی سامع سوم مبارک
این هم یه کـــودکــانه ی دیــگـــه
چشــــــاتــو بــبـــنـــــد
تـــقــــدیم به یکـــی از عـــروس خانم های گل پــارســــی بلاگــــــ . . .
(برای مشاهده سایز بزرگتر به روی تصویر کلیک کنید)
"لطفا تصویر رو سیو نکنید "
نظرتون در موردش برام مهمه
Design By : Pichak |