سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو

سبک ِ جدید ادبی هستی

 

قالب ِ جدید شعر

نگاهت لطیف تر از غزل

اخمت حماسی تر از حماسه

کلامت آموزنده تر از قصیده

هر پلک زدنت هم  قافیه ای جدا گانه دارد

زیباتر از مثنوی

تشبیه و تلمیح و استعاره و مجاز و کنایه و ایهام

غرق ِ در آرایه ای

یک متناقض نمای تمام  عیار

که آرایه شناسان

 صنعت ِ جان بخشی را

از نفس های مسیحایی تو الهام گرفته اند

. . .

تو

سبک جدید ادبی هستی

شاعران

با ملاحت نگاه و لحن کلام ِ تو که شعر بگویند

ادبیات متحول میشود . . .

و من

فقط من

تورا کشف کردم

بیا برویم . . .

باید به جشنواره ی خوارزمی معرفی ات کنم . . .


خاطره شده درجمعه 91/2/15ساعت 2:21 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

اولین تاکسی  ِ خط بود

سه تا تاکسی منتظرش ایستاده بودند تا پر شه و بره

اما پر نمیشد


چند تا مسافر  از دور با تردید خیره خیره نگاهش میکردند

مرد با موهای فرفری  وز شده و یه سیبیل کلفلت کنار ماشینش ایستاده بود

و با صدای نخراشیده ای فریاد میزد :

حـــــــرم . . .میدون . . .حرم ..میدون

قِدمت ِ تی شرت ِ تنش رو از تعداد و تار و پود هاش میشد بفهمی

بسکه نخ نما شده بود

شلوار ِ کردی ِ پاش هم جزو ِ اصیل ترین شلوار هایی بود که فقط در محله های قدیمی خود ِ خودِ کردستان یافت میشد

یه شلوار ِ عجیب و غریب  با رنگ ِ کِرمی ِ مایل به سیاه

بوی سیگارش هم از سه متری  ,دستگاه تنفسی  رو مورد عنایت قرار میداد

. . .

با اینکه خیلی دیرم شده بود اما چند لحظه نا خود آگاه مبهوت ِ کمالات ِ راننده شده بودم

به خودم اومدم

وقت  نبود و این آقا هم راننده ی اولین تاکسی ِ خط

انگار بقیه هم مثل ِ من میترسیدن سوار ماشین بشن

با خودم میگفتم چاقو کش نباشه . . .

چشم چرون نباشه . . .

خطر ناک نباشه . . .

غرق ِ همین حدسیات بودم که ساعتم چهره ی استاد و حذف ِ از درس رو  بم نشون داد

ترس به ترسم غلبه کرد

دلو به دریا زدم و نشستم تو ماشینش

سیگار ِ راننده ,کف آسفالت جون میکَند

بلافاصله بعد ِ سوار شدنم چند تا مسافر دل و جرات پیدا کردن و سوار شدن و ماشین سریع حرکت کرد

............

راننده لبخند ِ نسبتا ملیح !ی به صورتش نشاند

بعد خنده ی کوتاهی زد و با لهجه ی قمی غلیظش گفت :

آخی ی ی ی ی

بمیرم . . این سیبَ رو میبینی؟مال بچَمه . . . 

سیب نَمخوره که...

هی میگم بابایی . . سیبِتو ببر مردِسه . . .گُشنت میشه . . .باز نَمبَره . .

و باز خنده ی تلخ و شیرینی زد  و گفت :

بچه ان دیگه . . .حالا خدا کنه گُشنَش نشه . . .

نگرانی ِ همین جمله تو سرخی ِ چشمای ِ نه چندان مهربانش پیدا بود . . .

تمام مدت داشتم سعی میکرد لحن ِ محبت آمیز ِ راننده رو یه جوری به قیافه ی ترسناک و غلط اندازش قالب کنم

اما اون لحظه منتظر بودم اشک از چشماش جاری شه

. . .

- این اتوبوسا رو میبینی حاجی ؟مال اردوی مردسه هاستا . . .

آخی ی ی. . بچا رو میبرن یُخده بگردونن دلشون وا شه

ما که نَمبریمشون هیج جا . . .

. . .

تمام مدت ِ مسیر رو  از عشقش به بچه اش و مظلومیت بچه ها حرف زد

دیگه دلم نمیومد از ماشین پیاده شم

مبهوت ِ این همه تضاد شده بودم

 ناخود آگاه گفتم :

نگه دارید . .

یکم طول کشید تا بتونه بقیه پولمو حساب کنه و بم بده

دوباره نگاه کردم

قیافه ی مرد واقعا ترسناک بود

تو چشمای محدود ِ من

. . .

از خط ِ عابر که میگذشتم

با خودم میگفتم :

شاید همین راننده ی تاکسی ِ ترسناک

رحم و عطوفتش  از خیلی از این چهره های به ظاهر مهربون بیشتر باشه

اصلا

شاید همین بابا

با موهای فر و سیبیل کلفت و چشمای سرخ و شلوار ِ کردی و تی شرت ِ کهنه ی راه راه

بهترین بابای دنیاست

شاید . . .


خاطره شده درشنبه 91/2/9ساعت 7:20 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

مادرم این روز ها

حال و هوایش  ابری است . . .

سینه اش تنگ شده

بر دلش داغ ِ شقایق دارد . . .


دیده اش بارانی است

ناله اش

نیمه ی شب  آهسته

گریه اش پنهانی است . . .

عصر ها

تکیه بر آجر ِ دیوار زده . . .

عرق ِ سرد به پیشانی و ابرو دارد

مادرم گه گاهی

دست به  پهلو دارد

. . .

مینشیند بغل ِ بوته ی یاس

سینه اش شعله ور است

نگهش

خیره به دیوار و در است

. . .

نگهش

خیره به دیوار و در است

که نسیمی به رخ ِ باغچه غم میریزد

ساقه ای میشکند

غنچه ای می افتد

بوته ی یاس به هم میریزد . . .

. . .

مادرم بی تاب است

نفسش عطر ِ کبودی دارد

کوثر از چشم و زبانش جاریست

بازوانش سستند

زانوانش لرزان

گونه اش هُرم  ِ تب ِ ضربه ی سیلی دارد

مادرم این روز ها

داغ ِ یک صورت ِ نیلی دارد

. . .

بوته ی یاس کمی . . خم شده است

غنچه بر روی تن ِ سرد ِ زمین میشکفد

مادرم میتپد و می افتد 

چادرش غرق ِ به خاک

ناله اش

 درد ِ عمیقی دارد

بی امان می بارد

به خودش میپیچد

شاخه ی یاس به دست . . .

.

.

.

مادرم

ســــیــــده استــــ . . .

----

 تقدیم به پیشگاه حضرت ِصدیقه ی طاهره فاطمه زهرا  _سلام الله علیها _

من و مادرم ...به فدایت


خاطره شده درچهارشنبه 91/2/6ساعت 2:54 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 

فرم ِ بسیج رو برای ثبت ِ نام پُر میکرد


تو فرم نوشته بود:

 سابقه ی حضور در جبهه های جنگ ِ دفاع مقدس:

1-. . . 2-. . . 3- . . .

گزینه ها رو خالی گذاشت . . .

 خودکار رو تو دستش محکم کرد و روی کاغذ فشار داد :

از وقتی چادری شدم

 مشغول ِ دفاع ِ مقدسم


خاطره شده دریکشنبه 91/2/3ساعت 8:53 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

دلم میگیرد

بی هدف روی یک فایل کلیک میکنم

برای آرامش


 

یک خواننده ی پاپ شروع میکند به خواندن

هر مصرعی که میخواند یک مشت نفرت در حلق ِ معشوقه ی سابقش میریزد

با هر کلمه جار میزند که چقدر دوستش ندارد

خیلی دوستش ندارد

خیلی . . .

حوصله ام سر میرود

یک فایل ِ بدون نام ِ دیگر با دَبِل کلیک ِ من باز میشود و . . .

خواننده اش را نمیشناسم

صدایش را نازک کرده که یعنی خیلی لطیف است

در مورد ِ معشوقه ی همیشه بی وفایش میخواند

این "همیشه " را وقتی برای قید انتخاب کردم که سه آهنگ بعدی هم با همین مضمون

و البته سوز بیشتر پخش شد 

فایل بعدی را کلیک میکنم

مدیا پلیر چهره عوض میکند

 سعی میکنم صدای خواننده را  از تراکم ِ افکت ها  تشخیص دهم

"دوستت دارم" ترجیع بند ابیات ِ نا موزون اش است . . .

بعید نیست در آلبوم ِ بعدی کمی "ن" را چاشنی ِ دوستت دارم ها کند

بلکه موزون تر شود

stope

مانده ام قبلا چطور این ها را گوش میکردم

میگویند این آرام های پر سوز و گداز علاوه بر اینکه حرام نیست کلی آرامش به "آدم" میدهد

اصلا "آدم "را زنده میکند

. . .

من اما . . .چند وقتی است . . شاید  . . ."آدم "نیستم

. . .

من اما انگار . ..دیگر . . . آرامش نمیگیرم

. . .

من اما . . . احساسم اما . . .دیگر  با این ها زنده نمیشویم . . .


  سنخیتی با این مضامین ندارم . . .
 

. . .

هه

آرامش ؟

خواجه امیری و اخشابی و لهراسبی و یگانه  و فلان و بهمان

چه میفهمند درد من چیست ؟

"دوستت دارم" و "دوستت ندارم" هایی که یک "نَ" ِتو خالی تنها تفاوتشان است

دروغ های گیتاری . . . مظلوم نمایی  های ویلونی. . .

هر تارشان یک بند ، پُر از خالی بندی هایشان

با هر ضرب آهنگ قربان صدقه ی یکی میروند

یکی که  هزار نفر است

یکی که هیچ کس نیست

یکی که لابه لای این عاشقانه های دروغ , تِرَک به تِرَک میمیرد و میمیراند

. . .

من اما زنده شدم

من وقتی زنده شدم فهمیدم :

اگرچه _ شاید _ بی کسم

اما  نه عاشق "هیچ کسم" نه متنفر از "کس"

من  وقتی زنده شدم که

یکبار اتفاقی

_ نه خیلی اتفاقی _

به جای همین فایل ها

روی یک فایل ِ بی نام ِ دیگر

دَبِل کلیک کردم

. . .

سماواتی برایم خواند :

مولای یا مولای

انتَ الحَی و انا المَیِت

و هل یَرحَمُ المَیِتَ الا الحَی

. . .

 زنده شدم . . .

نه اتفاقی  . . .

هل یَرحَمُ المَیِتَ الا الحَی . . .

 


خاطره شده درشنبه 91/2/2ساعت 10:38 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

صاف و ساده و خاکستری

روی زبری دیوار سیمانی

بی اختیار

مدام به این طرف و آن طرف کشیده میشود 


دور از دیوار سیمانی ایستاده ام

و

به زبری دیوار میکِشَمَش . . .

نه زخم شدنش را احساس میکنم

نه خراش تَنَش را

. . .

اصلا به روی خودش نمی آورد که در حد سایه بودنش مجروح میشود

فقط دائم با امر ِ من تکان تکان میخورد

سایه ی خوبی دارم

صبور و نجیب است

شاید

به خودم رفته

سایه ی خوبی هستم

وقتی با اشاره ی دیگرانِ دور از زبری ها

روی زبری ها کشیده میشوم

نه  زخم شدنم را میفهمند

نه خراش ِ تنم را

فقط مدام صبر و  نجابتم را تشویق میکنند

سایه ی خوبی هستم

صاف و ساده و خاکستری


خاطره شده درجمعه 91/2/1ساعت 11:29 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 

یک جور ِ خاص 

یک جور ِ خیلی خاص

چند بار خواستم توضیحش بدهم ها . . .اما نشد

یعنی نتوانستم


ببین

مثلا این :"من "

از این :

.

.

 .

"تو"

چهار نقطه فاصله دارد

خب؟

اما این :

مــــــــــ"تو"ــــــــن

میتوانی بگویی چقدر از هم فاصله دارند ؟

نمیتوانی

من تمام انگشت هایم را کنار هم ردیف کردم

اصلا پای هرچه انگشت بود را  وسط کشیدم . . .

حتی انگشتان پایم را . . .

نشد

نشد که فاصله مان را حساب کنم

. . .

یک جور ِ خاص

یک جور ِ خیلی خاصی

مـــــــــ"تو"ـــــــــن" و "تـــــــــــ"من" ــــــو

از هم فاصله داریم

و

. . . نداریم . . .

من "و" تو شاید فاصله مان همین "و" باشد

اصلا

من و تو شاید تفسیر ِ مه غلیظ ِ کوهستانیم

ابرهای در هم و برهمی

که ابهام, تمام ِ مرزهایشان را محو کرده است

من و تو شاید شبیه ِسر و صدای تو در توی گنجشک هاییم

که هیچ کدام متعلق ِ به هیچ "گنجشک"ی نیستیم

وقت ِ طلوع

بین ِ شاخه های زیتون رها میشویم و . . .

در یک ابهام ِ شیرین

تعلقمان را گم میکنیم

. . .

من و تو شاید

شخصیت های اصلی داستان ِ شقایقیم

مِهر  ِ بذر

در عمق ِ دل  ِ خاک

وصلتی به وساطت ِ باد

و همه شیفته ی این زندگی  ِ باد آورده اند

مسحور ِ همین شقایق ها

من و تو شاید

"من" و "تو " یی باشیم

که نه به لطافت ِ مه ِ کوهستانیم

نه به نشاط ِ صدای گنجشک ها

نه به دلنشینی ِ بذر و مهربانی ِ خاک

"من " و " تو"

فقط کمی شبیه آنهاییم

_ وقتی که فاصله مان  را نمیتوان اندازه گرفت _

حتی با تمام انگشت های دست

من و تو شاید

. . .

بگذریم

این روز ها

"شاید"

تمام  ِ متن هایم را پر کرده است

. . .  


خاطره شده درپنج شنبه 91/1/31ساعت 9:22 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

امروز منطق داشتیم

نقیض را درس گــــــــرفتـــــیم

استاد گفت :

نقیض یعنی : xو غیر x


همـــــــان لحظــه فهمــــــــــیدم

تـــــــــــــمـــــــــــام دنـــــــیـــــــا

نقیض ِ تو اند

"تو" و "غیـــــر ِ تو"

دیگـــــــــر هــــر کــــس که باشـــــد

وقتـــــــی "تو" نیست

غیر ِ توست

حتی کمی شبیه به تو هم نیست

. . . غیر ِ توست

حتی بوی تورا هم نمیدهد

. . .غیر ِ توست

یاد گرفتم

وقتی "تو" هستی . . . هرچه می ماند "غیرِتو"ست

و هرچه غیر ِ توست . . . برای من هیچ است

اما

وقتی تو نیستی . .  . هیچ چیز نمی ماند . . .

حتی . . "غیرِ تو"

کلیات ِخمس شاهدند

من

حال ِ منطقی ام

خوب نیست


خاطره شده درشنبه 91/1/26ساعت 11:42 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

من

یک قطره  جوهرم

که مدام

بر فراز و نشیب ثانیه ها میلغزم


لحظه ها جوهری میشوند

نقطه نقطه جوهرِ جامانده

پشت قدم های لرزان من

هر لحظه که میگذرد

حس میکنم

ذره ذره از من کم میشود....

انگار

ذره ای از من جا می ماند . . .

انگار. . .

خاطره میشود .

. . .

این روز ها

دیگر . .. رنگی برایم نمانده . . .

این روزها

دیگر . . . رمقی نمانده . . .

حس میکنم. . .

کم کم. . .

دارم. . .

تمام میشوم. . .

من یک قطره جوهرم

بایک  گذشته ی پر  فراز و نشیب 

که لحظه لحظه

رمقم را

گرفته است

.........

باران

لکه ی جوهر را پاک نمیکند

قطره قطره

لکه را

تازه و تازه تر میکند

می فهمی ؟



خاطره شده درجمعه 91/1/25ساعت 10:18 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

تو کمی از ابر های بالای سرم گرفته تری . . .

من کمی از ابرهای بالای سرت بارانی تر  . . .

هرچقدر هم که دور باشیم

آسمان هایمان از یک جنسند . . .

من زیر آسمان تو. . .

تو زیر آسمان من . . .

الان هم که این هارا مینویسم

آسمان نم ِ باران دارد

نمیدانم از چه کسی غریبی میکند که میبارد و نمیبارد

با من که آشناست

من اما تمام پنجره های اتاق را باز کرده ام

...به استقبالش...

بوی رُز و یاس و باران

اتاق را مست ِ مست کرده است

و جای تو این دور و بر ها ....چقدر...خالی است

مثلا کنار این پنجره

یا آن گوشه ی اتاق . . . کنار استکان های کمر باریک ِ لبریز از  چای ِ داغ  . . .

یا آنطرف تر . . . کنار نرده های ایوان . . .

جایت خالیست

میدانی

وقتی از این همه اکسیژن باران خورده

چیزی سهم نفس های عمیق تو نیست. . .

من یک هو سینه ام تنگ میشود

انگار اتاق بی هوا . . . بی هوا میشود . . .

غرق خلاء

لابه لای طراوت همین اکسیژن ها . . .نفسم میگیرد

گیر میکند

بالا نمی آید

. . . .

باید پنجره ها را ببندم

این فکر ها . . .

این حرف های بی صدا که بی وقفه در ذهنم هِجی میشوند

این جای خالی ها

این نقطه چین ها

این قطره ها

که جوهر خودکارم را رو نقطه چین های مدامم پخش میکنند

اصلا

همین صدای باران . . .

دارد کلافه ام میکند

. . .

باید پنجره ر ا ببندم

چایت دارد سرد میشود .  .  .


خاطره شده درجمعه 91/1/25ساعت 9:46 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت